-
راهنمایی لطفاً
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 22:29
سلام نماز روزه ها قبول ان شاءالله. دوستان اگر میتونن راهنمایی کنند. خواهرزاده همسرم به بیماری میاستنی گراو مبتلا شده، دنبال یک دکتر جراح اطفال خوب برای عمل هستند، جراح بیمارستان دی به ما معرفی شده ولی ایشون هم تجربه این عمل رو در اطفال ندارند یا کم دارن( اینجوری به ما گفته شده، این بیماری به ندرت در اطفال پیش میاد)....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 تیرماه سال 1392 01:04
اینجا چرا همه چی عوض شده؟ آدم راهش رو گم میکنه!!! این روزها خبر زیاده...خوب ...بد!!!! یک ماه پیش عقد کنون برادرم بود...در ایران...دو روز رفتم و برگشتم...به قدری بد بود که تا رسیدم فرودگاه دبی میخواستم اولین اماراتی رو ببوسم... آخه این چه وضعیتیه ساختن برای ملت؟ صد بار باید به یک نفر زنگ میزدی تا بتونی باهاش حرف...
-
باران رحمت الهی
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 15:05
عجب بارون و طوفانی شد، دیشب من و بچه ها چراغ رو خاموش کردیم و نشستیم به تماشای بیرون! همسر هم تو ماشین زندانی شده بود جرات نمی کرد پیاده بشه :))) خدایا شکرت ان شاالله خونه کسی رو سرش خراب نشده باشه
-
انّا لله و انا الیه راجعون
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 01:31
وقتی که سایه سرت رخت از دنیا بست روح تو را هم با خود برد... ماندی ولی انگار نماندی.... زمان برایت بی معنا شد.... مرا در رخت سفید دیدی ،بچه هایم را به آغوش کشیدی ولی هر بار لحظه خداحافظی آرزوی عروس شدنم را کردی....دو پایت را از دست دادی ولی نفهمیدی و دیروز در بی خبری در وطن ولی در غربت و تنهایی جان سپردی و ما همه اینجا...
-
طوفان
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 23:46
چرا زندگی رو تا ولش میکنی مثل کش در میره؟!! اومدم کمتر غر بزنم بیشتر لبخند، نتیجه شد کمبود دیدار همسر! دیدار دوستان از یک بار در هفته یواش یواش به دو تا سه بار رسید، نفهمیدم چطور شد که عصرهای پنج شنبه هم به روز کاری مبدل شد و همین هفته پیش به راحتی و در کمال آرامش خیلی خوشکل و بدون عذاب وجدان جمعه هم از دست رفت :/ فکر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 20:01
هفته ای که گذشت جای دوستان خالی عروسی دختر عمویم بود. عمو جان مایه دار چند نفر باقیمانده در ایران را هم دعوت فرموده بودند با بلیط و ویزا و خرجی و حسابی بعد سالها جمعمان جمع شده بود و گلش هم کم نبود چون من بودم :)) بماند که زن عموجان باز عقده حقارتشان زد بالا و بچه های من و مادرشوهر بنده را دعوت نفرمودند، عیبی ندارد...
-
کمد به هم ریخته
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 20:07
داشتم روند خوبی رر طی میکردم، دوباره نمازهایم را می خواندم، کتابهای جدید مطالعه می کردم ، کمی ورزش هر از گاهی... احساس و آرامش خوبی داشتم .... احساس یک کمد مرتب شده، همه چیز تمیز و مرتب و مشخص سر جای خودش! اما انگار خوشی زده باشد زیر دلم به یکباره دست کردم و همه لباسها را ریختم زمین و رفتم نشستم بر روی مبل همیشگی...
-
!
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 23:02
خییییلی وقته هیچی ننوشتم!
-
!
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 23:02
خییییلی وقته هیچی ننوشتم!
-
haminjoori
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 09:05
طفلکی وبلاگ رو ول کردم به امان خدا... این مدرسه ها باز شد باز داغ دل من تازه شد...یک ساختمون جدید ساختند تو این مدرسه فنگلی های ما دو برابر ساخنمون دبیرستان ما...فقط برای کلاسهای بیش دبستانی تا سوم..دور تا دور کلاس وسط ساختمون کلاسها مثلا حیاط ... حیاطشون سقف داره ...زیرش کلی تاب و سرسره و الاکلنگ....از این کفی ها هم...
-
!
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 22:58
سفر هم به سر رسید... از جمعه به واقعیت بازگشتیم دوباره .... این ترکیه هم بهشتیه برای خودش اما حیف یه جاهایی اخلاق ندارند :/ تاکسی ما رو سوار کرده که ببره دم هتل بعد تو منطقه مورد نظر ولمون کرد که از اینجا به بعدش رو بلد نیستم :/ علاف شدیم با دو چمدون و دو بچه اونم تو منطقه سلطان احمد که شلوغ و توریستی و سنگفرش!!! حالا...
-
سفر نوشت
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 22:36
٤ ساعت نوشتم همش پرید :/ ناهار رو در سایه دیوار معبد یهودیان خوردیم ، شام هم به دین مسیحیت دعوت شدیم... خدا سومیش رو به خیر کنه :)))) راستی بهم نخندین ها.... با هواپیما که می اومدیم مسیرش از رو ابادان میگذشت و بعد از اون تقریبا خیلی نزدیک با مرز ایران، تقریبا وسطای پرواز که نه شاید تو یک سوم مسیر مونده به استانبول، یک...
-
در سرزمین خواب
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 19:41
شنیدید که میگویند: مادر را ببین دختر را بگیر! کمی چرت میگویند من مادری دارم که هر چه خواب ببیند صادق است... خدای نکرده کسی کسالتی داشته باشد یا اینکه ازدواجی در راه باشد یا هر خبر زیر ابی دیگر... مادر ما سنسورهایش به کار می افتد و بته طرف را روی اب شناور می نماید... اما بر عکسش من...میخوابم بیدار میشوم هیچی به یاد...
-
تولد خبیثه :)))
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 22:17
جانم براتون بگه که روزی گذشت تولد اینجانب بود... امسال ۳ روز و ۳ شب از خدا روز تولد گرفتم اما باز هم به جز والده محترمه کسی ما را یاد نکرد ... طفلک خواهرم باز از کار بیکار شد و جیب خالی...به جاش وال فیسبوکم رو بر از تبریکات تولد کرد. خلاصه که تولد من در شناسنامه ۳۱ مرداد ولی از بچگی همیشه بهم گفتند ۱ شهریور تولدمه که...
-
عید همه مبارک
شنبه 28 مردادماه سال 1391 22:46
رمضان امسال هم به همین زودی بساطش رو جمع کرد و السلام و علیکم....هر شب شهر بر از بانگ نماز و قران بود و امشب سکوووووووووت... انشالله که نماز روزه همگی قبول درگاه حق باشه و در سایه بروردگار زندگی سالم و خوشی داشته باشید.. عید خوبی داشته باشید و حسابی خوش بگذرونید ... ما که همسر جان قدغن فرمودند از خرجهای اضافه چرا که...
-
ترک اعتیادانه!
شنبه 21 مردادماه سال 1391 14:47
بالاخره یک ماه دوری از شبکه جهانی به بایان رسید...روزگار سختی بود...فراغ یار...خداوند هیچ بنده ای رو بی انترنت نفرماید ...امین یا رب العالمین .. و اما بعد رمضان هم یواش یواش دارد کوله بارش را میبندد و السلام و علیکم تا برنامه بعد...امسال مثل اینکه رو سیاه نشدیم تا به امروز الهی شکر...بارسال که چه عرض کنم :/ به جایی...
-
رمضان کریم !
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1391 23:30
چند روزه انترنتمان ترکیده .این است که مزاحم هیچکدام نشده ام. یک دو سه روز قبل از ترکیدن بنده خدایی سرعت بالای نتمان را به رخمان کشید و اینکه ما درک نمیکنیم از ایران به انترنت وصل شدن چقدر سخت است..غلط نکنیم جشم مبارک دوست کار دستمان داد :)) نماز روزه ها قبول درگاه حق انشالله... امسال که اولین بار است که از هفت دولت...
-
شغلی جدید به نام تف انداز
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 03:54
امشب فیلم خوبی نداشت ... ولی دیشب August Rush رو دیدم برای اولین بار...از اون فیلمهاست که با قلب ادم بازی میکنه هر چند تخیلی هست...این بسر کوچیک Freddie Highmore چهرهش خیلی به ادم ارامش میده... کتاب بیامبر رو دارم میخونم ولی از بس قشنگه دارم یواش یواش میخونمش که زود تموم نشه..احتمالا بعدش یا در کنارش نمسیس رو از...
-
پخمه
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 03:12
کتاب پخمه نوشته عزیز نسین رو تموم کردم ...اومدم کمی برای همسر همیشه مشغول به سایت های خبری قیافه بیام که من یکی و میشناسم که شما نمیشناسی کتاباش خیلی خوبه و تو نخوندی نصف عمرت بر فنا... کلی بالای منبر بودم و قیافه و عینک دودی و فخر فروشی و این برنامه ها..حالا اونم سرش کلا تو لب تاب ...برگشت یه نگاهی بهم کرد و گفت: اها...
-
تنها در شب :)
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 04:47
الان ساعت نزدیک چهار صبحه...تروخدا ببینید این شیطون چه زرنگه...۱۰ دقیقه بیشتر نمونده به نماز داره خوابم میگیره... از وقتی مدرسه بچه ها تموم شده و دیگه صبح ها تنها نیستم تو خونه که با ارامش بشینم و هیچ کار نکنم شبها تا صبح بیدار میمونم و با خیال راحت میشینم به کتاب خوندن و این برنامه ها..از شما چه بنهون عاشق...
-
من زنده ام ... حق اللیله
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 03:39
تا الان نشستم بالاخره این کتاب ریشه در خاک از برل س باک رو تموم کردم...خیلی خوشم اومد...اخرش میگه : من زنده ام ... نیمه شعبان در شهر ما و اینجا عید بجه هاست..اینجا بهش میگن حق اللیله...معمولا هر کسی که بجه ای داشته که فوت شده یا مرده به دنیا اومده یا جنین بوده حتما در این شب برای بچه ها بسته هایی مثل عکس بایین بر از...
-
انواع و اقسام اشتغال زایی
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 20:37
جکایت مملکت بی صاحب حکایت بانک سابق بنده است... داشتیم تو این عقد کنون فامیل تکون تکون میخوردیم که دختر عمم گفتش که دارن شعبه ی بانکشون رو میبدند که به اصطلاح انتقال بدن به یک جای بهتر... خندم گرفت... از روزی که به اصطلاح financial crisis شده...انواع و اقسام کارهای خلاقانه از مدیرهای اون بالا بالای بانک برای حفظ مقام...
-
wedding season
شنبه 3 تیرماه سال 1391 02:40
۳ روز ماراتون جشن و مهمونی به سر رسید... لازمه همین اول اختطار بدم که درسته بنده ایرانیم ولی به علت سالیان زندگی در کنار اعراب و طایفه های متفاوت رسم و رسومات کج و ماوج به نظر خواهد رسید از دید شما. بس به روی خودتون نیارید که اینحا همه چی درهمه ذو شب اول مختص به دختر عموی بنده بود که به حساب شب اولی برای عقد بستن و...
-
اسرا و معراج و بعثت
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 11:06
اینجا اسرا و معراج و ایران بعثت :) منکه هیجوقت نفهمیدم بالاخره اینه یا اون، همزمان که نبوده مصادف بوده روزش؟ نتیجه که جفتش خوبه تعطیلی هم خیلی میجسبه :) به هر حال در این روز بزرکً از خدا برای همه سلامتی و خوشبختی و بهشت زیبا می خوام :)
-
قران اخرالزمان!
شنبه 27 خردادماه سال 1391 23:44
داشتیم ناهار می خوردیم بجه ها هم کارتون میدیدند ! یهو شد قران :o علامت سوال شدیم که کی مرده؟ اینم از قران اخرالزمان :/ نشوندهنده مرکًه نه زندکًی :( جای شکرش باقیه که یه سری شروع کردن دیکًه تو عزاهاشون قران نمیزارن ! اینا رو به کنار، یکی بیاد به بجه بفهمونه که جرا کارتون بخش نمیشه، همینکارها رو میکنند بجه دین کًریز...
-
اخبار
شنبه 27 خردادماه سال 1391 01:48
بعد مدتها چشممون به جمال اخبار ایران روشن شده... بل ارزوها رو تو فرانسه نشون میده که ببینید اروبا چقدر بدبخته که دیگه مردم به امید براورده شدنه ارزوهاشون دست به دامان قفل و بل شدند... و بنده موندم حیران که دیگه ما چقدر بدبختیم که در و دیوار امام زاده ها و مقبره های بزرگانمون بر از قفل و تکه بارچه است یعنی رسما ملت رو...
-
haminjoori
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 17:51
مدرسه بچه ها تعطیل شده و ما موندیم و دو تا وروجک که از دیوار راست بالا میرن....باز برنامه زندگیم به هم خورد...دنبال یه کلاسی چیزی میگردم که لااقل ۲ ساعت ارامش داشته باشم .. دلم خوش بود با هم میریم گشت و گذار هنوز هیچی نشده دیشب اولی تب کرد و اه و ناله...منم نتونستم بخوابم ساعت یک نصف شب نشستم به فوندانت درست کردن برای...
-
بی فرهنکًی تا کجا :/
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 02:24
١٩ نفر کشته شدند در یک حادثه اتشسوزی... ١٣ بجه جند ماهه تا دو سه ساله...٢ اتشنشان ٢٢و ٢٧ ساله جونشون رو از دست دادند و جند ده نفر هم از مردم عادی هم که سعی بر کمک داشتند در بیمارستان بستری هستند... این خبر رو در یاهو خوندم... اتفاق در قطر افتاده .. اونوقت همه کامنتهای بایینش از ایرانیهاییست که با لهجه های زننده هی...
-
چرا مردها فراموش میکنند؟
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 18:40
روزی که به همراهی با تو بله گفتم خودت بودی و خودم...اما در سباس از باسخم رفتی که کاخ زرین خوشبختی را برایم ارمغان بیاوری...خشت خشت از روزهای با هم بودنمان کندی و غرق شدی در ساختن کاخ زرینی که نهایتش دوری است و غریبی ما دو تا از هم. میترسم از اونروزی که سر بلند کنی و به جای ان دختر زیبای رویاهات زنی ببینی غریبه و...
-
حسادت
شنبه 6 خردادماه سال 1391 01:13
وقتی بچه بودم فکر میکردم همه دنیا به خاطر من میچرخه... فکر میکردم اومدم یه کار بزرگی انجام بدم ...تکم تو دنیا...هیچکی بهتر و مهربونتر از من نیست و ... دقیقا اون لحظه رو به یاد دارم که یک دفعه به خودم اومدم و فهمیدم ای دل غافل خوب هر کسی تو دل خودش همین فکر رو میکنه که... اونروز خیلی وقت نبود که از دبی به شارجه منتقل...