اقیانوس هند!

بعللللللللللله و این هفته تک و تنها با همسر و مهندس و اشبز کوجولو رفتیم که بریم کوه... اما از اونجا که ادم بچه دار اختیارش دست خودش نیست به جای کوه سر از دریا در اوردیم ...دریا که درو از جون فحش نده ... اقیانوس هند شهر فجیره

 

بجه ها اول باچه شلوار رو زدن بالا و شروع کردیم به قدم زدن تو اب..هوا خنک..همه جا خلوت (‌ نه مثل دبی که بر از میگو* لب دریا جای سوزن انداختن نیست ). البته بماند که بچه ها با کله افتادن تو اب و سر تا با خیس و هوا هم خنک...هیچی دیگه مجبور شدم لباساشونو در بیارو و باباشونو بفرستم خرید لباس خشک تا اینا سرما نخورن..اما از بس خوشحال بودن دلم نیومد اوقات تلخی کنم گفتم بزار الان حالشو ببرین دردسر رو بعدن یه راه حلی براش بیدا میکنیم دیگه.  

 

طفلک بجه هام هی از رو موج می بریدن هی میدویدن میومدن به همه زبونا میگفتن خیلی خوبه  

 

چقدر هم اونحا انبار نفت دیدم هر کی میخواد بشکه بفرسته بر کنم براش  حسابی دارن خودشونو اماده میکنند که اگه زد به سر یکی تنگه هرمز ببنده ... 

 

و جایزه صحنه زیبای اونروز می رسد به بسر ماهی که بسراشون اورده بود دریا و بابای بیرشو نشوند رو یه صندلی و گذاشتش کنار ابها که موج به باهاش بخوره و لذت ببره تو این هوای خوب از جیغ و داد نوه هاش و محبتهای بسرش که مثل بروانه دورش میچرخید...برهنشو در اورد و اب دریا روش ریخت و کلی بابارو برد تو جو شنا تا وقتی که سیر شد و با یه حوله خشکش کرد و نشوندش اونورتر اونوقت تازه  خودش رفت تا شنا کنه

  

خوبی هنوزم هست... 

 

 

 

* میگو به همان خانومهای کم بوشه لب دریا گفتندی... البته از قول مادرم...

ای هواااااااااااااااااااااار

ایی نفس کششششششششششششش! 

 

عصبانیم خیییییییییییییلی بیشتر هم به خاطر اینکه هیچ غلطی نمیتونم بکنم  

 

از اینور شهر کوبیدم اووووووووووووووووونور شهر که کارتم و تجدید کنم..۱۱:۱۵ رسیدم توکن داده به من شماره ۶۰۱...رو بورد هم شماره ۵۲۴ بود...منم نشستم منتظر تا ساعت ۲ یهو این بورد از ۵۹۹ برگشت به ۵۰۰...ای هوااااااااااااااااااااار بس من چی؟  

 

بدو بدو رفتم میگم خانوم جان این ششصد و یکه اون بونصد چه جوریاست؟ یه نگاه کرد به من از اون نگاهها که سرشون و میخارونن نمیدونن چی به چیه میگه برو بیش ریسبشن!!!!  

 

ما هم رفتیم میگه کی داده این شماره رو به شما؟ (‌حالا شانس ما شیفتم عوض شده بود ) میگم این خانومه که اینجا بود...خیلی راحت گفت اشتباه کرده بیا اینم شماره جدید ۵۵۶ ...منو میگی برق از کلم برید... میگم برادر داداش عزیز من الان ۳ ساعته الافم اینجا حالا میگی بازم صبر کنم ۵۶ نفر دیگه که بعد من اومدن زودتر از من برن؟ میگه خوب اون اشتباه کرده میخوای برو فردا بیا! من میگی عصبانی میگم یعنی چی ؟ شما اشتباه کردی من جورشو بکشم؟ یه دقیقه بیا بگو کار منو تموم کنند دیگه حقمه...الان نوبتمه... میگه نمیشه که نمیشه..نمیخوای صبر کنی برو فردا صبح بیا... 

 

حالا هی از ما گفتن از اون حاشا کردن شانس گند ما یه مدیرم هم نبود ما کارمون راه بیوفته دلم میخواست جییییییغ بزنم میز رو وارنه کنم رو هیکلش..اما حیف عملا این کارها ممکن نیست هیچی دیگه دست از یا درازتر رفتیم نشستیم باز تا ساعت ۴ که کارمون تموم شد..ولی انشالله که سرشون بیاد الهی بانک اشتباه کنه حقوقشون بس و بیش بشه ۱ سال بدوون دنبالش ...بدر صلواتیها! ای که هر چی فحش عالمه نثارشون... 

 

البته برای اینکه روزم ختم به خیر بشه یه سرمای سخت هم خوردم ...ای بابا! 

 

راستی این فیسبوکم کار نمیکنه نکنه اماراتم زده تو کار فیلتر؟!!!! همش میگه نتوورک اررور!!!! 

 

اینم روز ما داشتیم؟! 

۱۱.۱۱.۱۱

۱۱.۱۱.۱۱ روز بسیار خوبی بود...


بعد نماز جمعه ریختیم تو ماشینها و بیش به سوی باغ عمو...باغ حالا نه از اون باغهایی که تو ایران هست ها! نه عمو...یه حصار داره..۴ تا بز داره...یه عالمه ماسه... ۷ ۸ تا نخل..۲ تا درخت کنار بمبئی...و ۳ ۴ تا بته میگم چی میگن گشنیز اینا برای خالی نبودن عریضه.


خلاصه شهر رو زیر با گذاشتیم رفتیم و رفتیم و تبه های ماسه خوشکل و درخت خشکها که رنگ برگهاشون قهوه ای مایل به سبز است رو رد کردیم ...به زبیده رسیدیم و گذشتیم...سهیله رو هم محلش نذاشتیم...مادام رو هم خیلی وقت بود دیگه کلا ددر کرده بودیم...با یه چند تا شتر هم سلام و احوال برسی تا رسیدیم به محل موعود..


به به فامیل جمع...۳ قلم عمو و زن عمو...برو بچ و کوتوله هاشون ...دختر عمه تازه عروس با شاه دوماد ...بسر عمه ها و عموها و دختر عمه ها و عموها بعد کللللللللللللللللللللللللللللللللی وقت...دیگه اسم بجه هاشون فراموشم شده بود...البته که بنده رو حسابی تحویل گرفتند به قول عموم باغ رو روشن کردم ..چی فکر کردین کلی عزیزم برای خودم...نیست که قدیما شاغل بودم دیگه نمیرفتم صحرا باهاشون همیشه شنبه علی الطلوع باید بیدار میشدم برای کار ..اوه از موضوع برت شدیم


خلاصه بجه داری که کلا تعطیل...همه برای خودشون ول...قسمتهای دیگرشم اویزوون به بابا نیست که طول هفته بابا کم بیداست ایییییییینه دیگه نتیجه...


دختر عمه نازه عروس هم از سفر ماه عسل برگشته سر راه اومده دبی ..لب تابم اورده با یه عالمه فیلمهای تیکه تیکه از عروسی ۳ تا بسر عمه ها تو ایران با خودش که ما نبودیم...نصف روز رو نشستیم به دیدار افراد جدید فامیل که تا حالا ندیده بودیم...عجب عروسیهایی تو ایران میشه ها...شما شهریها که نمیدونید دیگه هی امر به معروف اینا میان باع اذیت میکنند..اما تو شهرستان ما (البته هنوز شهرستان نشده میگن میخواد بشه من از خودم نمیگم خود محموتی جون گفته ) مرد و زن همه قاتی و بزن برقصه ها..ما هم اینجا میگیم استغفرالله اما فامیلا ایرانمون باحالن...


هوا خنک تا ۹ شب اونجا بودیم...اقایون تازه فوتبال بحرین و ایران رو هم دیدن...اخه یه خونه هم اونجا هست باغش بیشرفته است لوووول...


برگشتنی هم دیدیم ملت همه ولن رو ماسه های لب خیابون زیر نور چراغ خیابون هم اتیش و حال...یادش بخیر ما هم که بچه بودیم و میرفتیم صحرا شب که میشد هم جا تاریک جمع میکردیم منتقل میشدیم لب خیابون که روشن بود...نیست که اینجا همش فوقش ۲ تا ۳ ماه هوا خوبه..ملت دلشون نمیاد برگردن خونه..


چه کیفی داد...خیلی خوش گذشت ...اما حیف باز برگشتیم به واقعیت و خونه...


یه دوستی دارم تهرانیه و بزرگ شده ایرانه کلا همیشه من که میرم صحرا با دار و درخت و ماسه عکس میگیرم میذارم فیس بوک بهم میخنده میگه باز این ۴ تا چوب دید ذوق مرگ شد...ولی خداییش ادم تا اینجور جاها زندگی نکنه قدر اینا رو نمیدونه...من که میگم هر جایی زیبایی خودشو داره مثلا کویر..اینجا هم هست صحرا میری همش ماسه..یعنی تا چشم کار میکنه فقط ماسه های شنیه... اونوقت تنها که باشی انگاری تو دنیا هیشکی نیست جز خودت و خدا ...لذتی داره به قولی وصف ناشدنی...برید حالشو ببرید...


یا مثلا ملت کلی از صدای خش خش برگهای باییزی تعریف میکنند ما که نشنیدیم اما فکر کنم یه چیزی باشه مثل لذتی که من از صدای شنیدنه سنگهای ریز زیر بام موقع راه رفتن میشنوم تو دشت خالی..


تازه صحنه واستادنه شتر وسط خیابونو بگو ... گفته باشم که بعد نگی نگفتی...چه با کامیون تصادف کنی دور از جون چه شتر جفتش یکیه..برای همین وقتی اقای شتر وای میسته وسط جاده و نشخوار میکنه ...کلا باید وایستی و جم نخوری مبادا رم کنه...فکر کن یکی وایسته جلوت و دهن کجی کنه...برین ببینید چ مسخره این شتر دهنشو تکون میده یا همون بوزشو...اینم لووووووووووول


اینجوری دیگه... انشاالله به همه خوش گذشته باشه


توضیحات لازم ...این ؛مادام و سهیلا و زبیده رو که گفتم کلا اسم دهات اون اطراف بود تازه ملیحه اینا هم هست..من نمدونم ولی فکر کنم اسم عربها بد در رفته یا شایدم در یک حرکت انقلابی خواستند دهن مردم و ببندن که میگن این عربها زن براشون ارزش نداره..ورداشتند اسم زناشونو گذاشتند رو دهات یا همون دهات و به نام زناشون زدن...شما چه فکر میکنید؟ یازم لووووووووووووووووول



بسرم بز دیده میگه : بقره صغیره...میگم مامان جان این بزه میگه نه تو نمیدونی این گاوه هنوز کوچیکه هنوز بزرگ نشده


اون یکی بسرم سر عیدی گفتش براش  psp بخریم ماهم دیدیم بچه کوچیک میزنه زمین خراب میکنه گرونه تازه دو تا هستند اونوقت دوتا رو میشکنن ما هم دلمون میسوزه ..خلاصه ما همی یکی شبیهشو خریدید به اسم بی وی بی...اومدیم خونه مال این یکی باتریش خراب بود شارژ نمیشد..باباش هم رفته بود بیرون..خلاصه دیر شد بچه رو خوابوندیم...ساعت ۱۲ در اتاق و زده میگه بابا اومد...بهش میگم تو الان باید خواب باشی مامان ... میگه تا بابا منو نبوسه من خوابم نمیبره..گفتم حالا که بابت خوابه بیدارش کنم ناراحت میشه...قیافه دلشکسته گرفته میره سمت تختش میگه خوب بس منم الان ناراحتم خوابم نمیبره..دلم سوخت گفتم بیا یواش بریم تو بابا رو ببوس ...خوشحال اومدش رو تخت ...باباش بیدار شد..گفت چه خبره گفتم هیچی بچت بروانه ای شده تا تورو نبوسه لالا بی لالا..این گفتن همانا که  شترق یه سیلی از سمت بچه حواله شد به چهره خواب الود بابا...با عصبانیت گفت : چرا گیم خرابی که شارژ نمیشه برام میخری؟

عید هم عیدهای قدیم!

صبح عید با بلالیط و شیر چای شروع می شد...


بعد میرفتیم لباس نوها رو میبوشیدیم و کلی تو اینه خودمونو نیگا و کیف و اینا...کفش جدیدها دم در جفت ( هیشکی هم نمیدزدید اونموقع ها )


بعد هی صدا زنگ در میومد و گله بچه که اواز میخوندند ( اعطینا عیدیه ) ... به هر کدوم ۱ درهم میدادیم..بعضیهاشون هم مچشون و میگرفتیم چون دفعه دومشون بود میومدن


بابا از صبح با بقیه مردای فامیل  قرار میزاشتند سر صبح جمع میشدند خونه بزرگترتره فامیل و از اونجا دونه دونه میرفتند خونه همه دیدنی...


خونه ما تقریبا حوالی ۱۱ صبح نوبت میشد .....یهو میدیدی ۴۰ تا اقا میریختند خونه وما بدو بدو سینی شربت ببر... چایی ببر....اب ببر... راستی از سر صبح مامانم سفره مینداخت وسط هال و میوه و شیرینی و کیک و هر چی بگی توش بود..بذیرایی و خلاصه از این حرفها...مبل و اینا هم اون موقع دبی مد نبود فقط بولدارایی که خونشون هم هال داشت هم بذیرایی از این قرتی بازیها در میاوردن لوووووووووووول


خلاصه بگم که کیف هم حتما میخریدیم چون عیدی گیرمون میومد فراوون اونهم از نوع کاش...فلوس ببیتی فراوون ...یادمه یه بار از بول عیدیم اون موقع ها که طلا ارزون بود دستبند خریدم برای مامانم ۳۰۰ درهم الان فکر کنم شده ۵۰۰۰ درهم...کلی بولدار میشدیم بابا


عصر هم که دیگه دونه دونه خونه عمه و خاله و دایی و عمو و مادربزرک و بدربزرگ و خان دایی و خان خاله لووول و هر احد الناسی که بگی میرفتیم و هر جا بچه میدیدم میشستیم و میزان خسارات به والدین محترم رو محاسبه میکردیم


همه این برنامه ها تو هر دوتا عید فطر و قربان عین هم تکرار میشد با این تفاوت که تو عید قربان هر کی فامیلش حج بود یه برچم سبز هم بالا خونش میزد...من دلم برای این یه قلم خیلی تنگ شده ...شهر میشد بر از برچم سبز


اما الان...ملت باکلاس شدند...راه فرودگاه و یاد گرفتند و دیلینگ دیلینگ میرن سفر...دیگه کی میره تو غار؟ کی حال داره بره خونه اونهمه ادم...میگن راه دور شده...این خونش ماریناست..اون یکی جمیرا...اه هوا چه گرمه...کی میره تا شارجه؟ عجمان کیلو چند؟ نه بابا اون خونش تو خاکیه ماشینم خراب میشه!!!! من موندم اینهمه رنج روور و لندکروز و لگزس و بی ام دبلیو اگه دبی براش راه دور باشه دیگه چه فایده؟!!!




توضیحات لازم : بلالیط غذایی است به شکل اسباگتی ولی با رشته های بسیار نازک که شیرین درست میشه..بعد تخم مرع رو املتی درست میکنند میزارن روش و باهاش نوش جان میفرمایند...



اخ که بالاخره بارون ( ته مونده بارون البته ) به ما هم رسید و دیروز صبح که بیدار شدیم دیدیم به به زمینا خیسه و این نمنم بارون تا عصر ادامه داشت...بارون میاد شر شر بشت خونه هاجر....


شب هم رفتیم قریه عالمیه (‌گلوبال ویلیج)‌هوا خوب و خنک...بعد سالها سوار چرخ و فلک شدیم با اقا و بچه ها ( یادش بخیر اولین بار چرخ و فلک رو تو لونا بارک شیراز سوار شدم ..تازه سواز اون کوچولوها هم شدم که با دست میچرخید) این خودش کلی قصه داره حسابی یاد ایران کردم .. تو ویلیج ایران هم رفتیم بندری میزدن ملت هم کیییییییییییف و دستا بالا اینا البته بدون حرکات موزون لووووووووووول...این بسر بستنی فروشه هم ما رو کشت تا دو کاسه بستنی داد دستمون...ابروها رو ورداشته تابلو...نه مثل زن کار میکنه نه مثل مرد..یواش یواش ایییییییییییییییییییشششششششششششش!


و دیگه اینکه الان امارات حسابی چراغونه چون روز ملی یا عید وطنی چهلمین سالگرد اتحاد هفتا امارات به هم نزدیکه...کلا بارون و فستیوال و هوای خوب و شبهای قشنگ کیفی میکنیم ها



لاله

عید همه مبارک

عیدتون مبببببببببببببارک...  

 

ما که کلی با لباس نو عیدی و عید دیدنی کیفیدیم انشالله روزی شما..