این ذلیلیه یا احترام؟!!!! (‌حرفهای خاله زنکی نکته دار)

هوا دو روزه گرم شده..امروز کولر رو روشن کردم صداش منو برد به ظهر های تابستون ایام بچگی که همه ساکت میخوابیدند و فقط صدای کولر میومد...ارامش بخشه این صدا! 

 

حالا برگردیم به واقعیت  

 

جمعه رفتیم صحرا با تک و طایفه همسر گرامی... این همسر ما فامیلاش از سمت مامانش یه جورایی به طالبان میزنند و هر وقت عیدی با برنامه ای میشه که باید بریم دیدنی من دیگه اعصابم میره رو ۱۰۰ .... یه جورایی از اینا هم هستند که کلا تو کار دخالتن ... خلاصه بگم که خاله ایشون حکم مادر شوهر دارند برای بنده... 

 

حالا هر دفعه ما میخوایم بریم گردش اقامون ساعت ۱۲ یا ۱ اماده میشه جمعه ای باشده میگه خانوووووووم بودو اماده شو که خالم زیگ زده میگه بدو بیایین صبحانه اماده کردم ...ساعت و دیدم میبینم ۷ صبح.. 

 

ساعت ۱۰ رسیدیم به باغ یه خونه داره نیمه تموم میبینم اقایون اونطرف دیوار نشستند خانومها اینور بشت ردیف نخلها بشت ماشینها!! شوهرم هم کلی از خونه سبرده که یه امروز رو نکات ایمنی رو رعایت کنم ...یعنی من عمرا برم  گردش با عبا همیشه با بلوز شلوار روسری میرم که راحت باشم یه وقت میخوام برم کوه یا والیبال اینا اونوقا اونروز با عبای بلند عربی و شال و کفش کتونی  

 

اقایون بلند شدند برن بالای کوه دید داشتند به سمت خانومها اینا بدو بدو باشدند وسایل رو جمع کردند نشستند کنار خونه نیمساز.... 

 

اقایون بعدش رفتند که برن نماز جمعه ...خاله اون وسط اعلام کردش که الان هر کی میخواد بره دستشویی راه بازه بفرمایند تا اقایون برنگشتند که زشته! 

 

رفتند چوب و اینا جمع کردند اتیش رو اماده کردند ...حصیر رو انداختند ...بشتی ها رو گذاشتند و اینا و حالا خانومها برند تو ساختمون الان اقایون میان میخوان ناهار بخورند.. 

 

ساعت ۱ نبود برگشتند شروع کردند اقایون به کباب زنی و بخور بخور...سیر که شدند حسابی دیگه هیچکس ادعای گشنگیش نبوده ساعت ۳ شد که تازه باقی مونده رو اوردن در کمال دست و دلبازی میل بفرماییم... 

 

بعد از اون باز اقایون رفتند رو کوه باز اجازه یافتیم که بریم دستشویی اخه نمیدونید که افتابه به دست مرد تو رو ببینه کلا خییییییییلی زشته!!!!! 

 

دیگه بساط رو جمع کردیم به کلی غر من رفتیم زیر نخلها یه جای کج و ماوج نشستیم که یه کم هوا بخوریم بابا...مثلا اومدیم صحرا ما رو نشوندن خونه خرابه ...خوب خونه خودم بهتر بود که تازه شوهرم هم باهام بود 

 

دیگه حوصلشون هم سر رفته من شدم سوژشون د بگو بخند...نیست که من هم دهاتیشون نیستم حالا هی میگن شما دم شوهر ول نمیکنید مثل ما باش خودمون یه ور شوهر یه ور...خالش هی میگه باید خداتو هم شکر کنی بسر ما اومده تو رو بگیره ! از این حرفهای الکی...منم دیدم حالا مادر شوهر من و خواهر شوهرام ساکت اینا دور ورداشتند خودمم میزاشتم روش که اره من خونه بابام زیادی بودم و چرت و برت...خو ادم چی بگه وسط این بی فرهنگی...  

 

احترام یه مرد یه چیزیه خودتو ذلیل کنی به چیز دیگه نه بعد هم میگن واسه بسرمون یه خانوم بیدا کن .....یعنی لابد من دیوانه ام یکی و بندازم زیر دست شما...حالا هر چقدر هم بسرت اقا باشه مثل شما نباشه!  

 

حالا اونروز باغ عموم هم دعوت بودم منه خر اومدم همراه طایفه همسر!

!

میدونید با شوهری که براش مرغ زعفرونی و زرشک بلو درست می کنی بعد تلفن میزنه میکه من ناهار بیرونم جیکار باید کرد؟ نه، تازه در کمال سخاوت براش غذا نکه میداری که شام بخوره ، اونوقت برمیکرده میکه غذا ظهر نمیخوام باز میره ساندویج بیرون میخوره! اونوقت تو هم در اوج موذیکری فرداش مرغهای مونده رو ریش ریش میکنی با تخم مرغ و سیب زمینی و یه ذره کوشت قاطی میکنی به عنوان شامی بهش قالب میکنی. بعد در حین به به و chah chah ایشون اعتراف میکنی و صفر یک به نفعت میشه . تازه با pooli که goosht نخریدی میری یه roje لب برا خودت میخری میشه دو صفر. (کمی chakhn).


دیشب رفتم عروسی مدیره سابق، ملت خوشحال که بالاخره این شوهر کرد، حالا درسته که مدیر جون ٤٠ سالی عمرش میشد ولی خوب دیکه اینقدر هم خوشحالی نداشت. جقدر ما زنا طفل معصومیم بخدا! 

ماضی، حال، اینده؟!

صحنه اول:

 

سال ١٩٩٧، مدرسه ایرانی

زهرا - ببین صورتش جه نورانیه! با اشاره به عکس بالای تخته سیاه.


صحنه دوم:


سال ٢٠١٢، رستوران 

زهرا- من شک دارم قران کلام خدا باشه!


مسلمونای نامسلمون

- به بچه کوچولو سزطان داره و به کمک مالی نیازمنده 

- مسلمونه؟! 

 

مسخره ترین سوال ممکن وقتی خدا بهش روح و جسم داده تو چکاره ای که واسه کمک کردنه بهش شرط بزاری؟

عروسی عروسی

دیروز سالگرد ازدواجم بود یا به قول اقای شوهر انقلاب مشروطه  

 

یکی بود یکی نبود ....۱۳ به در ۲۰۰۴ بود...خانواده نشسته بودیم که یه خانومی با دخترش اومدن و سلان و احوالبرسی اینا خیلی هم به من نگاه میکرد از سر تا با...وقتی  که رفتش مامانم گفت مامان دوست داداشمه! ( دوستای داداشم رو هیچوقت ندیده بودم ..نمیاوردشون خونه خوب دیدد بزنیم

 

چند روز بعد تلفن زنگ زد همون خانومه بود گفت با مادرت کار دارم منم گوشی رو دادم رفتم نماز ظهر بخونم ...حالا  نماز که چه عرض کنم گوشم با مامانم بود ها  اخه یک عدد احساسات عجیب غریب داشتم...مامانم میگفت خوب اون بسری که شما میگی میتونه خونه جدا بگیره و زندگی شروع کنه خوب کی هست ما که تا دخترمون نبینه و نبسنده خواستگار خونمون نمیاد که!!! دیگه خانومه اعتراف کرد بسر خودشه... 

 

حالا داداشم هم رفته بود ایران بگرده ... این همسر ناقلای ما داداش رو فرستاده ایران که برو من چند روز دیگه بهت ملحق میشم  بعد اومده خواستگاری ما!!!!!!!!!!!!  

 

تا داداش برگرده از اونا تلفن از ما که باید داداش برگرده بدون اون که نمیشه...اون از همه بهتر شما رو میشناسه...حالا داداشم از ایران تلفن بشت تلفن که لاله خر نشه ها! لیاقتش بهتر از ایناست  

 

حالا برگشته میگم چیش بده...میگه بدی نداره که....میگم خوب چرا نه بگم...میگه نه تو بهتر از اینا گیرت میاد.. 

 

-  سیگار میکشه؟ 

- نه. 

- شراب میخوره؟ 

- نه. 

- بد دهنه؟ 

- نه. 

- دزدی میکنه..نون حروم میخوره؟ 

- نه. 

- اهل دختر بازی بوده؟ 

- نه. 

- رفیق بازه؟ 

- نه. 

- خونوادش مشکل دارن؟ 

- نه. 

- خسیسه؟ 

- نه.  

بس چشه؟  

- نه تو بهتر از اینا گیرت میاد!!!!!!!!!!!!!!!!! 

 

خلاصه ما که این همسر رو ندیده بودیم اصلا گفتم بزار ببینمش اخه این نه اصلا نمیومد تو دهنم...نصیب تقدیر که میگن همینه ها!  

 

ابریل بود می بود یادم نمیاد...هوااااااااااااای گرم و سوزان مادر ما قرار گذاشت ساعت ۳ بعد از ظهر لب دریا...که مطمئن بشه هیش خزنده و درنده ای نیست اونموقع یه وقت خبر ببره برای ملت (هر کی امارات زندگی کرده باشه ممیدونه که اینحا نمیشه دزدکی کاری کرد همیشه در دید هستی محیط کوچیکه دیگه)‌. 

 

بنده با مادر و همسر با مادر و خواهر.... اقا ما از دور ایشان را دیدیم با لبخندی بر لب چهارشونه و خوشتیب خوب اصلا هم وحشتناک نبود ...(‌ یه دوستی داشتم اوایل دانشگاه با داداشم و همسر و اون یکی دوستشون ناشناس چت میکرد و سوالهای امتحان رد و بدل میکردند ...مثلا این دوست ما امتحان که میداد سوالها رو میرفت میزاشت کبی سنتر بیرون و بعد خبر میداد اونلاین که برین بگیرید ...بعدش هم کمین میکرد که اینها رو ببینه کین...همش هم میگفت این اقای X که همسر کنونی بنده باشند وقتی میخنده خیلی وحشتناکه)  خلاصه ما رفتین حرف بزنین یه خورده زودی برگشتیم... 

 

مادرم گفت خوب چی شد؟ گفتم نمیدونم باید بیشتر ببینمش...قرار گذاشتند بیان خونه برای اشنایی بیشتر... حالا اون روز مادرم بشت در منتظر که تا در زدند بیان تو یه وقت همسایه ها متوجه نشن خبریه...وقتی اومدند کم مونده بود مامانم یقه هاشونو بگیره برت کنه تو  ( ملت افتخار میکنند دخترشون خواستگار داره مادره ما هم اینجوری...البته حق داشت نمیخواست تا هنور هیچی به هیچی نیست ملت دخالت بیحا کنند خوب  جالبی همسایه هامون تو اون طبقه ما همه همشهری یکیشون از دور هم فامیل)

 

اینا اومدن مردا اونور نشستند خانومها اینور...خواهره هم منو گرفته هی میگه حالا نامزدی جشن چه جوری میخوای بگیری؟ هتل میخوای خونه میخوای ... میگم بله؟ من هنوز بله نگفتم که...داداشت که رفته اونور نشسته اومده خواستگاری من یا بابام؟!!! والا  

 

دیگه بعد از اون یا اجازه بابا شماره دادیم به هم  رفتیم تلفن بازی...بماند که تازه بعد اون ماجرا من فهمیدم موبایلم چه داغونه و هی باطری خالی میشه وسط حرف زدنامون..نیست که دختر مثبت بودن اهل حرافی هم نبودم این موبایله کلا برای صبح بیدار شدن استفاده میشد 

 

دیگه بعدا بله را گفتیم و ۱۶ جون رفتیم محکمه عقد کنون...مادرم نیومد چون میگفتند رسم نیست عوضش دو تا خاله هام و دختر خالم اومدن با عموها و دایی هام .. حالا قبل اینکه بریم تو دفتر خطبه رو بخونند خالم بهم میگه دفعه اول بله نگی ها! منم رفتن تو خانومها موندن بیرون...چشمتون روز بد نبینه یک عدد قاضی جوون و اخموووووووووووو ...اقا این تا از من برسید با مهر فلان و بیش فلان و شرایط فلان زن این میشی من از ترس گفتم بله...ترسیدم خداییش اگه هیچی نگم عصبانی بشه بندازتم بیرون  خالم میخواست خودشو بکشه ..میگه این عین مامانشه اونم فوری گفت بله  خوب منکه قراره بله رو بگم دیگه تو این برهوت برم سر بلوار گل بجینم؟ والااااااااااا  

 

عقد که کردیم حالا خالم نمیزاره من با اقامون برگردم میگم یعنی چی؟ میگه زشته نه نمیزارم...شوهرم اون ور وار رفته که چه منت دوستشو کشیده نیسان سانی خودشو بش داده اودی شو گرفته مثلا منو سوار ماشین خوشکل کنه روز اولی  عمو یکی مونده به اخری اومد منم بودو بیشش که باشه من با اقامون نمیرم با عموم میرم...رفتیم بیرون میگم عمو برم؟ میگه بدو برو تا این دختر عمه ( مامان بابام دختر عمه بسر دایی هستند) برنگشته کلمو بکنه

 

یه جشنی گرفتیم تو یه سالن کوچولو با یه استریوو و کاست های فراخوان شده از سوی فامیل خوش گذشت...عروسی هم که شش ماه بعدش شد...چکارها که نکردیم تا کم خرج بشه همسر اول زندگی سرویس نشه...یادمه اون یه ماه اخر مونده با ازدواج من از صبح برای خرید بیرون بودم شب قشنگ سر برنامه مهتاب بود فکر کنم برمیگشتم خونه...این اهنگ مجید اخشابی و که میخوند من درو باز میکردن میومدم تو....می درخشد روی ماه ۲ تا خورشید سیاه....این اهنگه منو میبره تو جو عروسیم الان....حسینی هم مجریش بود... 

 

قربون اینترنت برم که از لباس عروسیم تا دسته گلم رو اونلاین دیزاینشو بیدا کردم...لباس عروسیمو بردم یه خیاطی که کارش خوب بود ولی خوب بز از جلو درش رد میشد حالا مرد هم بود فکر کن بدبخت از اونور مبگفت از دوشش از اینور تا اونور اندازه بگیر کمرش فلان...مامانم درگیر مادر شوهرم هم هی عبامو درست میکرد....وااااااااااای بی بولی و باحجابی combination خنده داری میشه...اخه خیاط زن اینحا اندازه ۴ تا لباس عروسی دستمزد میگیره خوب...نتیجه هم یکیه دیگه خدا خودش میبخشه خوب خودش بول نداده به من چه 

 

عروسی هم خیلی خوب شد ..سر دی جی خساست به خرج ندادیم و نمیدونم داداش خدا بیامرز عبدالهی بود یا بسر عموش رو اوردیم کردیمش تو برده این بدبخت رو که دید نزنه  بعدش هم اینحا رسمه که عروس اول میاد بعد ساعتهای ۱۱ اینا داماد با اقایون وارد میشوند که اونم من از سر رو کم کنی خواستگار سابق دف و کرنا خواسته بودم که داماد با اهنگ سنتی وارد میشد...ای خوش گذشت دستمال بازی اصلا یه چیز دیگه است...  

 

عروسی هم تموم شد برگشتیم برین خونه مثل خنگها هتل که رزرو نکرده بودیم و خونه ای که اجاره کرده بودیم اونموقع وسط بازار شارجه که بیشتر هندی نشینه...اونموقع یادمه اوج شکوفایی اقتصادی بود و خونه ها همینجور گرون میشد...دیگه برای اینکه سه نشه و هیچکی نفهمه گفتیم دارین میریم هتل فلانجا و شوهر گازشو داد و در رفت تو همون اودی کذایی باز ...۳ نصف شب بود دیگه...تک و تنها مثل بی کس و کارا بیاد شدم از ماشین یه سر لباس دست خودم یه سرش دست همسر و فقط یه رفتگر اونجا هاج و واج مونده بود ما از کجا اومدیم   

 

خیلی خوش گذشت..اصلا هم بشیمون نیستم همه چی ساده و باب میلم بود...هیجکی از عروسیهای انچنانی بدش نمیاد اما خوشبختی نمیاره ....دیدم ملت تا ۱۰ سال بعد عروسی هنوز مقروض بانک هستند خوب چه کاریه؟ لبای بز ساز من رو هیچکی نفهمید کجا دوختمش همه به به و چه چه ادرس بده بعد دی جی که بهترین بود همه اه اهشون به اسمونها میرسید فقط من مونده بودم اونهمه عمه من از کجا اورده بودم میرقصیدن اون وسط!!!!