مادر هم مادرای قدیم!

لجم می گیره میام کیک درست کنم...دستور کیک یه ور... ارد یه ور...تخم مرغ یه ور...اماده کردنه اردش و اندازه گرفتنش خودش کلی وقت می گیره...حالا بماند اشبزخونه رو میکنم بر ارد! اونوقت مامان خانمی میگه: لاله برو برده ها رو بکش که داره تاریک میشه..میرم برده رو میکشم و بر میگردم اشبزخونه میبینم مامان نه تنها مواد کیک رو اماده کرده بلکه مخلوط هم کردن و گذاشتن تو فر و تمام لوازم مربوطه برگشته سر جاش..انگاری که اصلا خبری هم نبوده...به قولی کسی هم شک نکرد لووووووووووول 


من موندم این مادرهای قبل از ما چکار می کردند..تا یادمه..اشبزخونه همییییشه تمیز بود...دستشویی و حموم همیشه تمیز بود.. صبحانه ناهار شام همیشه مرتب و بهترین اماده...اجیل همیشه تو خونه بود...میوه و شیرینی همیشه بود...یعنی اگر مهمون میومئ عمرا چیزی کم و کسری باشه...مهمونی میرفتیم...مادر همیشه وقت داشت به مدرسه سر بزنه حداقل ماهی دوبار... مریض می شدم تندی دم مدرسه بودن میرفتیم بیمارستان ...دکتر..دوا..امبول...ابمیوه..دوباره مدرسه ( به دلم موند یه بار غیبت کنم )..هرهفته بارک و صحرا و دم و دستک و و و ....


حالا شما حساب کنید همه موارد فوق برای ۴ تا بچه بود...اونوقت من ۲ هفته است که کار رو ول کردم مثلا بشم خانومه خونه توش موندم...ربع موارد فوق رو هم انجام که نمیدم به خواب هم نمی بینم


اشکال از کجاست؟



راستی دستور جدید اشبزی: موش موشکم می گه دفعه بعد تخم مرغ درست میکنی لیمو هم بهش بزن تا خوشمزه بشه!!!

خرگوشکم هم یاد گرفته چه جوری دور نقاشی و عکس رو قیچی کنه خوشکل بهم میگه :‌مامان من دیگه مهندس شدم!!!


شبه همگی خوش

یه خاطره


نیست که هوا داره سرد میشه یاد یه خاطره ای افتادم.. ( البته منظور من از سرد یعنی اینکه زیاد گرم نیست.. )


بارسال هوا کلی سرد شده بود شوهرم میخواست بره رستوران با دوستاش ژاکت نداشت ببوشه یه کت و شلوار مشکی خوشکل بوشید..(کلی تییییییییییییییییییب شده بود) .من هم سریعا وارد عمل شدم و بهش گفتم خوشتیبتر از اونی هستی که بزارم اینجوری بری بیرون فوری در یه عملیات ضربتی بچه ها رو اماده کردم دادم همراه ببرن با خودشون دخترا مردم هوا برشون نداره ...


چه معنی داره اقا تیب بزنه وفتی خانومش باهاش نیست؟..............والا


بعضی چیزا تو خونه ادمه!

مشق دادن به بچه که جلو حروف کابیتال... کوچیکشو بنویسه... یکی از بچه ها تند تند شروع کرد به نوشتن اون یکی دیدم مثل اولی فرز نیست و باید فکر کنه بعد بنویسه ... منم خودم زدم به اون راه که نفهمه یه وقت من حواسم هست خجالت بکشه...خلاصه خودم و با کامبیوتر مشغول کردم... ۵ دقیفه ای شد یه نگاه کردم بهشون دیدم ای دل غافل... دومی مشق اولی رو گذاشته جلوش و ده کبی کن!!!! بعد بگین بچه از بابا مامانش یاد میگیره... من که عمرا از این کارا نکردم همین جا هم اعتراف میکنم که بسیار اشتباه کردم! 

 

بچه ها لباس مدرسشونو که در می اوردن چند بار تاکید کردم حتما از چوب لباسی اویزون کنند... وقتی رفتم بازرسی دیدم به به حتی جورابشونو هم اویزون کردن..... 

 

گیر دادن به دکتر که ماشینت چیه؟ دکتره هم بعد کلی ایگنور کردن دید که ول کن معامله نیستن جواب داد که تویوتا کرولا...یهو جفت بچه هام یه بوزخندی زدن :‌ هه هه ماشین ما فور ویله...(‌چه دروغا؟ ۴ ویلمون کجا بود؟ اون موقع من یه بژو ۲۰۶ داشتنم باباشون هم یه یاریس فسقلی!!!) 

 

گلاب به روتون رو دستشویی نشسته بچه با یه نگاهه فلسفی داره کف حموم رو نگاه میکنه میگه :‌ هوم! اینجارو تمیز کردی مامان؟ ( حالا فکر کن بوی کلروکس دنیا رو گرفته )‌ میگم : اره مامان جان..میگه: ( همونجور که دستش به چونه هاشه )‌ بس چرا اونجا یه مو رو زمینه؟! 

 

چی بگم والا!

...

بچه ها رو از مدرسه برمی گردوندم با صحنه ناراحت کننده ای روبرو شدم.. یه ماشین اتیش گرفته بود .. هر چی نگاه کردم ماشین دیگه ای نبود یعنی الکی الکی اتیش گرفته بود؟!!! یه امبولانس و اتیش نشانی هم بود...


یاد اون دختر هم دانشگاهیمون افتادم... اونم همینجوری فوت شدش.. خدا رحمتش کنه ... رانندگی که می کرده منحرف شده وبه شدت با تیرچراغ برق تصادف کرده.. چون باک بنزینش به تیر می خوره ماشینش منفجر میشه.. خودش هم برت میشه بیرون... یه روسی هم می ایسته و با دست شروع می کنه به خاک  باشیدن روش تا خاموش میشه اما خیلی میسوزه...۳ روز تو بیمارستان زنده بودش و دکترا برای اینکه درد نکشه بیهوش نگهش میداشتن... اما اخرش فوت میشه...


حالا انشالله این یکی هیچیش نشده باشه...



مراسم بچه برون

روزگاریه داریم ما.... من موندم بدر مادرا و معلم و ناظمها چطور سر و صدای ما رو موقع تعطیلی تحمل میکردن! 

 

هر روز میرم دنبال بچه هام و بسر عمه شون که یه مدرسه هستن..بچه هام کی جی ۲ هستن بسر عمه شون کی جی ۱.. یکی این سر مدرسه کلاسشونه یکی اونسر.. در قسمت این جوجه ها رو باید با بسم الله باز کنی..  

 

فکر کن در سکوت زیر افتاب گرم ایستادی... یه مادر نقابی اینور .... یه عینکی اونور..سمت راستت هم یه اقای ریشی یا کندوره کوتاه روشو مرده به دیوار که مبادا گناه کنه!!! ( حالا یه بی حجاب که نبود هیچی..ارایش کرده و لباس تنگ بوشیده هم نبود تازشم اونهایی که مثل من نقابی نیودن هم تازه عینک افتابی زده بودن که هر شیشش قده یه کف دست ) همه هم ساکت ...( چون مامان خوبی هستم زود رسیدم )  

 

حالا در باز میشه میری تو وارد یه دنیای بر از صدا میشی ...یه جوجه از اینورت رد میشه یکی از اونورت از بشت تنه میخوری از جلو یهو ۴ تا معلم جلوت ظاهر میشهوواین یکی جیغ اون یکی دعوا... این کیفشو میکشه رو زمین غییییییییش...  

 

بچه رو تحویل میگیری  و باز با ۲ بچه و دم دستک میکوبی اون یکی سر مدرسه که یه بچه دیگه رو تحویل بگییری و باز وارد همون دنیای فوق میشی...  

 

بعد این مراسم تا برسیم به ماشین اسمش از بچه برون به گله برون عوض میشه اخه نیست که بچه ان هی باید از چب و راست هدایتشون کنی که هی اینور اونور نرن....

 

حالا خدا نکنه یه کوچولو دیر کرده باشی که دیگه باید با لندهورای راهنمایی و دبیرستان هم روبرو بشی... ماشالله هر کی هم بیشتر از ۳ تا ۴ تا بچه داره جمع میشن جلو ورودی ها که حالا کی الباقی سر برسن .. 

 

قصه بارکینگ و که دیگه نگو... کلی باید از دست این خانومها غیر راننده بکشی که عقب جلو کردن هم بلد نیست هر روز نیم ساعت هم عمرمون و اعصابمون اونجا تلف میشه...

 

دیگه تا برسیم خونه ۱ ساعت و نیم طول میکشه این برنامه!  

 

الان از نوشتنش هم خسته شدم .... 

 

البته امروز کلی هم اعصابم خراب شد.. خواهرم از صبح تلفن زده محل کار سابقش که بیرونش کردن باسبورتشو تحویل بگیره اونوقت رفتم این اقای مدیر محترمش تشریف ندارن.. زنگ زدیم گفتن ۱ تا۱:۳۰ هستم بیایین قبل رفتن زنگ زدم تا قصه مثل صبح نشه گوشی ورنمیداره!!! حالا طرف هم همشهری خیر سرش...مامانم زنگ زده میگه مگه ما مسخره ایم هی برو بیا.. گفته غلط کردم بیایی.. حالا رفتین تحویل گرفتیم میگه اره این دخترتون همه از دستش جونشون به لبشون رسیده بوده برای همین بیرون اینا تازه بشت سر من هم حرف زده بود... مادرم هم نه گذاشت نه برداشت گفتش تعریف شما رو از فک و فامیل همیشه میشنیدیم اما باورمون نمیشد این دختر ما هم به خاطر ترس از خدا هیچوقت هیچی نمیگفته تا نکنه غیبت نشه الانم به زور ازش یه کوچولو در اوردیم... 

 

والا بزار بشینه با همون هندیهای موذی و ذلیلش دلش خوش باشه که هرچی میگه بگن چشم و اخرش یه دزدی قلمبه کنن و جنابعالی جورشو بکشی... مردیکه ( معذرت میخوام)‌ میگه رفته روز اخری این خواهرتون خداحافظی هم نکرده... 

 

اینجوری دیگه..والسلام