حکایات اولی و دومی

ناهار مرغ تو فری با سبزیجات درست کردم ، برای اینکه بجه ها مجبور بشن سبزی بخورن کًفتم هر کی سبزی های توبشقابش رو تموم نکرده مرغ اجازه نداره بخوره! 


دومی که با هر زحمتی بود خورد و کلی به به جه جه و جابلوسی الکی تحویلم داد! تازه جند بار هم مجش رو در حین عملیات رد کردن سیزیجات از مرز بشقابش به بشقاب داداشش کًرفتم! بعد از صرف سبزیجات طفلک جنان به جان مرغ بیجاره افتاد که ..... فقط بکًم تو دو ثانیه شتر دیدی ندیدی شد! 


اولی لاک بشت وار شروع به خوردن کرد، انکًار زهرمار دادی بهش! دیدم اینجوری باید یه ٤ ساعتی یه جا بشینم، به دلیل علاقه شدیدی که به ماشین داره کًفتم : مامان جون مثل نیسان سانی نخور! مثل نیسان باترول بخور! بجه هم دید به روش خندیدم بررو شد ،شروع کرد هی دهنشو وا کردن که ببین جه باترول کًنده ای؟ یه بار کًفتم نکن، دو بار کًفتم نکن! هی تکرار کرد! منم قاطی، اعصاب معصاب نهی، دااااااد زدم نکککککککککن بجه غذاتو بخور! خیلی ریلکس میخنده به باباش میکًه (اشاره به اینجانب حقیر) : اوه اوه صدا بوق ماشین اومد. :/ 

یه عالمه نوشتم و درد دل کردم... اما فکر کردم شاید دوستان عزیز بد برداشت کنند و ناخواسته بهشون بر بخوره... فقط همین رو بگم که این روزها بازار کنسل کردن اقامتها به بهانه های بیخود برای ایرانیها حسابی داغه... ترس برگشتن به وطن بد جور همه رو نگران کرده...مسخره است نه؟ اینکه ادم بترسه از بازگشتن به میهن :/  من خودم رو میگم ... اینجا متولد شدم ...درس خوندم...رشد کردم...فرهنگش رو اداب و رسومش رو گرفتم...کار کردم و قاطیشون شدم...اما حالا خیلی راحت من رو بهم میگن مع السلامه و جاده رو برای هزار کلاش غیر ایرانی فرش قرمز میندازند ...  

 

ای بابا یه وقتهایی یادمون میره یه خدایی هم اون بالا هست و ما  رو فراموش نمیکنه :)‌ خدایا به امید تو ...بالاخره گوشه اون ایران بزرگ یه جایی هم برای من بیدا میشه دیگه... 

 

خندم میگیره از خودمون....یکی یه بار به ما گفت اگر بخواین میتونیم جور کنیم یه خونه مهر هم شما بگیرین...ما ساده رو باش...گفتیم نه اصلا ...اینو قانونا گفتند برای ایرانیهای مقیم داخل...حرومه ما بخوایم یکی بخریم ....حالا که فکر میکنم میگم فشارهایی که داره رو ملت داخل میاد گریبانگیر ما هم هست که ...چرا باید خودمون رو حدا فرض کنیم؟  حالا اگه فردا ویزای همسر رو کنسل کردند زیر کدوم سقفی برم؟  

 

ای خداااااااااااااا.....توکل به خودت...فعلا که قرار شده بریم یه خونه خیلی ارزونتر ته عجمان بشینیم...فکر کنم ارزوی دختر دار شدن رو هم باید به گور ببرم.... تو این بلاتکلیفی دو تا بهتر از ۳ تاست.... 

 

 

 

جو رو عوض کنیم :)‌ 

 

همسری دیشب برده اتاق رو باز کرد موقع خوابیدن بر عکس عادت همیشگیش...(‌اخه همیشه برده ها رو میبنده با وجود مخالفتهای من که میادا نصف شبی برنده ای کبوتر مستی چیزی بخوره به شیشه و بشکنه و بخش شه رو سر رو صورتش ! ) گفتم چرا؟ نمیترسی کبوتره امشب مست کنه؟ میگه:‌نه ببین ماه معلومه ....خیلی خوشکله....بنده در اوج اعتماد به نفسی :‌ اییییییییشششش ماهی مثل من کنارته اونوقت اونو میبینی؟ والا ...حاجی خواستند کم نیارن : مشک ان است که ببوید نه انکه عطار بگوید...بنده:‌ مشتریش دماغش از کار افتاده باید یه جوری فروش کرد یا نه  

فلوس فرهنگ نمی اورد

فصل ثبت نام بچه هاست و مامان باباهای بچه ها در به در دنبال مدرسه خوب و با بودجه جور! در راستای این بحث یکی از دوستان فرمودند: 

 

- هر جا میرم مدرسه ها فوله! اصلا جا گیر نمیاد که...فکر نکنی ارزونه ها!!! قیمت خون ادم رو ازت میخوان تازه!!! 

 

این مکالمه بین دختر خاله دوستم با دوستم هست. فوق دختر خاله تشریف دارن. 

 

دوست بنده: خوب چرا دنبال مدرسه خیلی گرونی؟  

 

- وااااای اصلا! بچم رو نمیبرم جایی که بر از عربهای بی فرهنگ باشند!!! 

 

دوست این جانب فکش از این جواب دندان شکن خورده بود به زمین و چشمای درشتش شده بوده قده توب تنیس ظاهرا  

 

شاکی اومده بود داشت برای من تعریف میکرد که همسر این فامیلشون با همه مذهبی بودنش ایران رو که قبول نداره ...تازه با وجود باسبورت امریکن  داشتن ان سرزمین موعود رو ول کردند که برای تربیت بچه مناسب نیست و اومدن تلب شدند در UAE اونوقت یه قورت و نیمش هم باقیه! 

 

من هم در مقام دلداری با نیشخندی وحشتناک گفتم :‌ولشون کن بزار به کلاس یازیشون برسن بابا ... اخه بچه که از اونجور مدرسه ها دکتر در نمیاد که ( خداییش ۴ برابر دانشگاه بنده فقط سالانه میگیرن) ته تهش همون دیبلمه دیگه...یه دو سه سال که خسارت دید تازه میفهمه همون مدرسه ها بر از اماراتی هاست که بچه هاشون زیر دست خدمتکاراشون بزرگ میشن و بی فرهنگ تر هستن ...  

 

والا بخدا بعضی ها هم یه چیزیشون میشه! 

 

مسلمونم چون بیکارم!

 

- غذای با دست کلی فایده داره! سنت رسوله! غذا رو باید با دست خورد تا ویتامینهاش کامل جذب بدن بشه!!! و... و... و... 

 

-بس برو بی ام دبلیوتو بفروش یه شتر باهاش بخر واسه سواریت...البته برو مطمن شو شایدم باید خر بخری ..حالا برو از همون ملاهه که اینو یادت داده ببرس ببین حضرت رسول سواریشون چی بوده..اون کفشهای جیمی چوت رو هم بده من این نعلینها برات کافیه تا بری بارجه بخری حای این دستمالها ببیچی به بات...اون عبای کمر باریکه من هم با سنت و اینا نمیخونه بده خودم یه کاریش میکنم..راستی اون کولرهای خونتون رو هم وانت میفرستم ورداره ..اخه یه خانواده نامسلمونه محتاج میشناسم تو این گرما بدردشون میخوره...راستی ویلا دوبلکستو میخوای چی کار کنی؟ میخوای با خونه ما عوض کنیش؟‌ما هنوز ایمانمون به بای ایمان شما نرسیده ...حالا مونده تا به سطح شما برسیم! ...  

 

دیگه بحث عوض شد!  

 

بساطی داریم ما از دست این خانومهای بولداره بیکار...از سر بیکاری میرن کلاس قران و حدیث و سنت ( اخه هیچ کلاس دیگه ای اینجا بیدا نمیشه ) اونوقت هر جا میشینن میرن رو منبر!  

 

والا بخدا دینمون دینه تعادله... چه فایده سر تا سیاهبوش بشی ..چشماتم کسی نبینه ..اونوقت بگی زن چاش تو خونه است؟ اخه اون عقلت کو؟ منطقت کو؟ اگر دین اسلام میخواست بتمرگی گوشه خونه که نمیگفت روسری سرت کن و وقنی با مردها حرف میزنی صداتو نازک نکن! حالا خوبه زنهای بیغمبر خونه نشیم نبودندا!  

 

بدبختی اینه که تنها قشر کتابخونه این مملکت همینا هستند...و نتیجتا تنها کتابهای موجود مذهبی! من موندم ادمی که همش تو خونه میخواد باشه و کلاس قران و این برنامه ها چه جوری میخواد کلا به اونهمه حلال و حرام و حرف و حدیث عمل کنه؟  

 

گناهش هم همش بای این ملاهاست...منو بکشن با هیچکدوم از اینا خوب نمیشم..دین رو تبدیل کردند به یک دینه مردونه... هیجوقت از دلم بیرون نمیره..یکی از همین خلها(تازه از مدل مکه ای هم بود که مثلا بیشتر دری خوندن یعنی کلا بی ان دبلیویی باید باشه واسه خودش مثلا) به دختر عموی ۳۵ ساله من که  رو به مرگ بود و سرطان داشت و با عمو زن عموم رفته بود عمره برای دعا و اینا گفته بود:‌ تو گناه کردی که تنها رفتی سفر برای درس خوندن!!!! 

 

نه خداوندی شما فکر کنید...این دختر خدا رحمتش کنه...اونموقع تنها دختر محجبه فامیل بود...خیلی هم زرنگ تو درسهاش..از اونحایی که این عموم اماراتی هست (باسبورت ایرانی ندارند و الا اصالتا ایرانی هستند طبعا) دولت این دختر زرنگ رو به خرح دولت میفرستند مصر برای بزشکی و از همونحا چون میبینند که خیلی زرنگه خلاصه این دختر عموی خدا بیامرزه ما همش تو اروبا و اینور و اونور به خرج و مسوولیت دولت درس میخوندند...میامدند کار میکردند و بار برای تخصصهای بیشتر میفرستادنش خارج..تمام این سفرها درسته که بدون محرم بوده وای چه محرمی از دولت بالاتر که تا بول تو جیبیش رو میداده و رفت و امدش به دانشگاه رو زیر نظر داشته و جا و مکانش مشخص؟ رفت و امد همه جی اماده! مگه نمیگن زن اقا بالا سر داشته باشه (همون محرم کذایی) تا نامحرم نگاه چب بهش نکنه؟ این دختر به قدری وحود داشت که هر وقت برمیگشت همش بیرزنها و بزرگترهای فامیل بهش شب و روز وقت و بی وقت تلفن میزند و درد و مرضشون رو میگفتند و این بیچاره خم به ابرو نمیاورد و همیشه به همه جوونیش به همه بزرگترها سر میزد...فکر کن مادربزرگ خدابیامرز من یه دستگاه فشارخون خریده بودند که فقط میترا بیاد فشارشونو بگیره...در این حد این دختر فرشته بود..ازدواح هم که کرد شوهرش مثل خودش زرنگ..ماه عسلش طفلک همش یک هفته بود با شوهرش رفتند ایرلند ..اونوقت شوهره اونجا موند برای درسش و خودش رفت یه کشور دیگه! وقتی هم که فهمید سرطان داره لندن بود یک ماهی برای یک دوره که دیگه برگشتش..۶ ماه بهش فرصت داده بودند که سر ۸ ماه فوت شدش ...یک دختر ۳ ساله هم داشت اونموقع که الان دیگه داره دیبلموشو میگیره... فکر کن همچین مسلمونه به درد بخوری از نظر اون نفهمه دیوانه یک گناهکار به حساب میاد...خدا ازش نگذره که دختر عموی مریضم رفت خونه خدا برای ارامش و دعا و این حیوان با حرفهاش باعث شد بدتر به هم میریزه... دختر عموم حتی با مرگش هم ما رو تکون داد و یکی یکی راهشو گرفتیم... گلی بود که گلچین شد... 

 

خدایا ببین کیا دارن سنگتو به سینه میزنند و از تو خونت جهالت رو به خورد ملتت میدن! 

 

اعصاااااااااابم خورده از دستشون خوووووووووووووورده ...

به مناسبت بحث جزایر و این حرفها!

بنده در زمان اشتغال بساط کل کلم همیشه براه بود و هیجوقت هم کم نمی اوردم...برای همین از صغیر و کبیر به خون اینجناب کلا تشنه  در این شزرمین چونکه نسبت خارجی به ملی بسیار زیاد است برای همین محیط کار همیشه مخلوطی است از فیلیبین..هند..باکستان...ایران...کشورهای عربی شمال افریقا...تازگیها چین هم اضافه شده و البته بنگالیها در سطج بایین معمولا( فراموش نشود اینها بیشترین تعداد هستند..اروباییها و امریکایی و اینا که کلا اون بالا بالاها برواز میکنند)‌ 

 

حلاصه که تا ما می امدیم داد از فرهنگ بزنیم هندی صداش در می امد که بله ما ال و ما بل..حالا ما هی هیچی به روش نمی اوردیم... ایشان ول کن معامله نبودند...میگفتم برادر من ..من دارم از ایران صحبت میکنم شما چرا بهتون برمیخورد ...میگفت نه ...و همچنان ادامه میداد!!! بنده هم دیدم نمی شود که خودش را هی میخواهد به فرهنگ غنی ما بچسباند ..این بود که گفتم: از نشانه های فرهنگ غنی همانا احترام به حریم خصوصی دیگران است که شما رعایت نمی کنید..محترمانه اش هم همان روعن نارگیل خوشبویی است که خانمهایتان از سوبر گرفته تا مسجد عطر افشانی میکنند...والا بخدا خفه شده ایم...یک ذره به فکر نیستید... حالا دیگر از حرکات باد و اینها نگفتم که محیط کاری بود و برادرانه عیب بود :))))) 

 

مصری اومد که قیافه بگیره گفتم شما اول برید اون مبارک رو بیرون کنید بعد بیایید با من حرف بزنید ( اون موقع هنوز خبری از بهار عربی نبود)  

 

تونسی اومد با شمال خودمون کل کل بزاره ...اومدم گفتم داداش تونس اینقدر (‌انگشت سبابه و اشاره رو به نشانه کوچکی به هم نزدیک کردم )‌ ایران این هوا..(‌خودتان تخیل بفرمایید حرکت اینجانب برای بزرگی ایران)..شما لطفا احترام خودتون نگه دارید :دی 

 

بنگالی طفلک دستش زیر جانه اش بود ما را تماشا میکرد..(یادش بخیر اسمش شفیق الاسلام بود ابدارچی بودند اصلا نصفه نیمه درک میکردند ماجرا را) 

 

باکستانی که اسمشان کامران بود و کلا ارادت خاصی به ایران و ایرانی داشتند که هیچی نگفتند ..بی صبرانه منتظر ختم جلسه بودند.. 

 

دختر اماراتی هم کلا تو بحر این حرفها نیود...( کلا تازه اماراتی شده بودند و بابای ایشان یک ایرانی ۸ اتیشه بودند) 

 

یک بسر همکار اماراتی که خیلی شوخ بود...گفت: شماها از بس زبان لاله بر نمیایید خودم الان درستش میکنم! شروع کردند به جاده خاکی زدن که بله...ما برق داشتیم بعد شما برق دار شدین!!! گفتم حرف مفت نفرمایید: ان موقع که دهات ما برق داشته است اینجا چراغ نفنی داشته اید چه میگویید...نشان به ان نشان که بدربزرگ بنده اینجا بوده اند...گفت اینجا شما میوه خوردین ..میوه ندیده بودین که!!! و همانحور میخندیدند... دیدم که دارند از سیاست چرت و برت استفاده میکنند که ما را الکی الکی خسته و از میدان به در کنند... این شد که به عنوان یک ایرانی زرنگ دست ایشان را خوانده و اولتیماتوم دادم که برادر اماراتی از میدان به در میشوید یا با سه کلمه شما را فیتیله بیچ فرمایم؟  

گفت: از رو نمیروم!  

بنده نیز فرمودم :‌ لطفا حرف مفت زیاد نفرمایید:‌ ابوموسی و تنب بزرگ و تنب کوچک 

 

اینگونه شد که کف بر بیشانی مبارک کوفتند و اعتراف کردند که از بس زبان لاله خانوم بر نخواهند امد :))‌ 

 

(قبل ار اینکه این داداش ما رو به فحش بگیرید بگم که ایشون یک بسر کم سن و ساله ۱۹ ساله بودند که فقط قصد شوخی داشتند ... وگرنه بسیار محترم تر از این حرفها بودند که بخوان جسارتی به ایران حونم بکنند خودشون هم نصف ایرانی و هندی بودند...هر چند بابای بیخودش این طفل و مادرشو همون جوونی ول کرده بود و این بدبخت با بول بدبختی و دولت بزرگ شده بود :(‌  )  

 

 

 

دیگه اینکه این همسر ما رو ول کرده رفته چین بی کار و بدبختی من اواره خونه مادرم و خودم شدم....بدبختیه داریم؟ دو تا داداش دارم هیچکدوم حاضر نیستند بیان خونمون بیشم واسه ۱۰ روز...باید زنشون داد رفت این بی مصرفها رو ...جالا بماند که این دوتا بچه های من چه کارا که نمیکنند و چه بهانه ها که نمیگیرن :(‌  

 

دیشب خونه مادرم رو زمین خوابیدم بخدا همه جونم درد گرفته ولی کلی کیف داد!‌منو برد به زمان مسافرت اینا :))))‌ کلا همش تو خواب و خیال سیر میکنم... بریشب هم با همسر جان رفتیم رستوران تایلندی ...داشتم نودلز میخوردم و عطر این لیمون گرس هوا بود و منم باهاش...یک دفعه همسر دستشو جلو چشام تکون داد که خانووووم کجایی؟  

گفتم: ها؟ هیچ جا...تو بارسالم که رفتیم شانگمای تایلند...عطر این لیمون گرسه منو برد اونجا تو او جو و هتل قشنگه....عجب جایی بود... 

 

 

انشالله که همه بی درد و غم باشند و در کنار هم