چرا؟

می‌خوام بنویسم از خودم از آرزوهام، اما باز ۲ قدم برگشتم عقب! با خودم لج کردم. چرا؟

زهی خیال باطل

تاریخ : آگوست ۲۰۱۰

مکان: محل کار

خسته شدم دیگه، تا کی‌ Good morning, welcom, yes, please sign here, I apologize, I know it is not your mistake, OK i will follo up, I undrestand it is not your mistake, this your complain number, I will find out, It is the new procedure, It is central bank requirmen, I am sorry, Yes yes yes, ok , Right, Sorry, My mistake, i will do it, ................(عین همینشم به عربی‌ تکرار می‌شه) بابا خیر سرم ۵ سال سابق کار دارم ۳ زبون صحبت می‌کنم وا مینویسم، این پرفورمنس هم که بالا شدم هر بار،لیسانس هم که مهندس توپ، زود اومدم دیر رفتم، نه خبر از بچه نه از شوهر،  دیگه نمیکشم، بنده استعفا وسلام. 

تاریخ: ۱ هفته بعد از اریخ بالایی‌

مکان: همونجا

مدیر منطقه: این چه خبری که من شنیدم؟ روزم وا خراب کردی، آخه این کارا چیه که میکنی‌؟ نمیگم که بهترین کارمند معنی‌ اما یکی‌ از بهترین هایی‌! تو به من بگو چرا میخوایی استعفا بدی؟ میدونی‌ که امروزه روز که کار گیرت نمیاد، چه شوهری که نصف این حقوق رو پول تو جیبی‌ بهت بده؟ من به عنوانه مدیرت نمیگم به عنوانه خواهر بزرگترت میگم، وا الا ما که به کارمند احتیاجی‌ نداریم از خداشون هم هست اداره که یه حقوق بگیر کمتر هم بشه.

من: من به به پولش احتیاج ندارم، وقتم اینجا داره تلف می‌شه  یکم پول جمع کردم می‌خوام برم یا درسی‌ بخونم یکاری بکنم اینجا کار کردنم بیخوده وا وقت تلف کردن دیگه احتیاجی‌ نیست الکی‌ از وقت بچها‌م بزنم !

مدیر منطقه: عزیزم تو فکر میکنی‌ در حقّت ظلم شده؟ باید ترقیه میگرفتی؟

من: خوب البته

مدیر منطقه: باشه تو بگو چه رتبه می‌خوای؟ می‌خوای مسوول دادن وام وا اینا باشی‌؟

من: اصلا! تو این وضع اقتصادی وا با اون تارگت‌هایی‌ که شما گذشتین ۳ ماه دیگه خودتون بیرونم می‌کنید!

مدیر منطقه: اوکی می‌خوای مسوول صراف‌ها بشی‌؟

من ( هاج وا واج): بله

مدیر: باشه تو این کارمند جدید رو که پیشته خوب کار یادش بده هفته دیگه

من: یعنی‌ شما واقعا این کار رو می‌کنید؟

مدیر: من همینجا جلو این جفت مدیرات قول میدم، من دارم میگم دیگه تو هم زرنگی همه همه همیشه بهم میگن سریع یاد میگیری

من: یعنی‌ واقعا؟

مدیر: بله عزیزم تو برو تو قسمت صراف ها خودت به من بگو آماده‌ام برا مسئولیت من فوری ترقیه میدم بهت، الان هم استعفا رو رد می‌کنم دیگه هم نمی‌خوام حرفی‌ بشنوم!

من: (ذوق مثل دخترایی که تازه بله گفتن)

تاریخ: ۲ ماه بعد اون ۱ هفته

مکان: همونجا

ما تازه منتقل شدیم قسمت صراف ها. 

تاریخ: ۲ ماه بده اون ۲ ماه قبلی‌

مکان: قسمت صراف ها همونجای اولی‌

مدیر: عزیزم باید بری اون یکی‌ شعبه

من: مسول کاش دیگه

مدیر: نه عزیزم، اونجا که بری خیلی‌ شلوغه می‌خوام حسابی‌ کار یاد بگیری

من: پس ترقیه؟

مدیر: ببین ۲۰۱۱ یه سری شعبه جدید وا می‌شه اون موقع

من: :( 

تاریخ: دسامبر ۲۰۱۱

مکان: شعبه جدید

کار کار کار مثل خر! (بلانسبت هر کی‌ مثل خر کار می‌کنه)

مدیر(رو به هر کی‌ تو اون شعبه مبینه): این لاله رو میبیند؟ یکی‌ از بهترین کارمندای من قراره امسال ترقیه بگیره. عزیزم آماده باش عصرها هم وایستاده پای کار تا خوب یاد بگیری همین روزا خبرش میاد

من: بله چشم( صبح از ۶ بزن بیرون عصر هم ساعت ۵ ۶ عصر برگرد خونه ) 

تاریخ: ۲۰ فوریه ۲۰۱۱

مکان: یه شعبه‌ تازه افتتاح شده

مدیر: عزیزم حالا اینجا هم کشیر باش راهش بنداز به این چینی‌ها هم که تازه استخدام شدن خوب کار یاد بده

من: اینجا خیلی‌ دور از خونمونه وقتش اصلا با برنامهٔ زندگی‌‌یی‌ من جور نیست !

مدیر: غصّه نخور موقته من بهت قول دادم

 

تاریخ: امروز

مکان: یه شعبه‌ دیگه

مدیر: بازم موقته

من: هر چی‌ فحش، آخه به ریش من چرا می‌خندی؟ خوب می‌خواستم برم بشینم سر خونه زندگیم چرا نذاشتی؟ اگه میخواستی ترقیه بدی که ماه مارث تاریخش بود! منکه میدونم دیگه خبری نیست مرض داری مگه؟(همهٔ اینا تو دلم البته) 

 

نتیجهٔ اخلاقی‌: مدیر‌ها برا اینکه کار خودشون پیش بره حتی حاضرن برنامه شخصی‌ زیر دستاشونم به هم بریزن، منکه واسه خودم کار می‌کنم تا حقوقم حلال باشه اما اون رو نمیدونم!!!!

شروع

شروع

داشتم کتاب غذا دعا عشق رو می‌خوندم که تصمیم گرفتم یه وبلاگ برا خودم درست کنم و شبها بعد از اینک بچه‌ها خوابیدن و همسر جان هنوز برنگشتن کمی‌ با خودم خلوت کنم و یه جورایی خالی‌ کنم خودم رو :)

کتاب قشنگی‌ بود و اولین کتابی‌ که به عربی‌ خوندم! از خودم خوشم اومد که می‌تونم به ۳ زبان بخونم و بنویسم (چشم نخورم یه وقت)، این بود که تصمیم گرفتم یه زبان دیگه هم یاد بگیرم! تو کار که به هیچ‌جا نرسیدیم، درس هم که با یه جفت کاکل زاری و همسر و خونه اینا باید بوسیدش و گذاشت کنار، آخرش باید یکاری کرد که به آدم احساس بیخودی دست نده؟!! حالا موندم چه‌جوری! خواستن توانستن است باید بشه دیگه!

امیدوارم که بتونم هرشب چند خطی‌ بنویسم و اون آدمی‌ بشم که دلم می‌خواد : همون دختر شاد و شنگولی‌ که هم به درسش میرسید هم به نقاشیش هم به خوشنویسیش هم به خوندن کتابش و هم به خوابش :) ( البته الان باید کار خونه‌رو هم بهش اضافه کرد :( ).

من قول میدم به خودم که از الان تمام نمازام رو مثل قبل سر وقت بخونم. این اولین قدمم برای امشب.

با امید موفقیت برای خودم،

لاله