مراسم بچه برون

روزگاریه داریم ما.... من موندم بدر مادرا و معلم و ناظمها چطور سر و صدای ما رو موقع تعطیلی تحمل میکردن! 

 

هر روز میرم دنبال بچه هام و بسر عمه شون که یه مدرسه هستن..بچه هام کی جی ۲ هستن بسر عمه شون کی جی ۱.. یکی این سر مدرسه کلاسشونه یکی اونسر.. در قسمت این جوجه ها رو باید با بسم الله باز کنی..  

 

فکر کن در سکوت زیر افتاب گرم ایستادی... یه مادر نقابی اینور .... یه عینکی اونور..سمت راستت هم یه اقای ریشی یا کندوره کوتاه روشو مرده به دیوار که مبادا گناه کنه!!! ( حالا یه بی حجاب که نبود هیچی..ارایش کرده و لباس تنگ بوشیده هم نبود تازشم اونهایی که مثل من نقابی نیودن هم تازه عینک افتابی زده بودن که هر شیشش قده یه کف دست ) همه هم ساکت ...( چون مامان خوبی هستم زود رسیدم )  

 

حالا در باز میشه میری تو وارد یه دنیای بر از صدا میشی ...یه جوجه از اینورت رد میشه یکی از اونورت از بشت تنه میخوری از جلو یهو ۴ تا معلم جلوت ظاهر میشهوواین یکی جیغ اون یکی دعوا... این کیفشو میکشه رو زمین غییییییییش...  

 

بچه رو تحویل میگیری  و باز با ۲ بچه و دم دستک میکوبی اون یکی سر مدرسه که یه بچه دیگه رو تحویل بگییری و باز وارد همون دنیای فوق میشی...  

 

بعد این مراسم تا برسیم به ماشین اسمش از بچه برون به گله برون عوض میشه اخه نیست که بچه ان هی باید از چب و راست هدایتشون کنی که هی اینور اونور نرن....

 

حالا خدا نکنه یه کوچولو دیر کرده باشی که دیگه باید با لندهورای راهنمایی و دبیرستان هم روبرو بشی... ماشالله هر کی هم بیشتر از ۳ تا ۴ تا بچه داره جمع میشن جلو ورودی ها که حالا کی الباقی سر برسن .. 

 

قصه بارکینگ و که دیگه نگو... کلی باید از دست این خانومها غیر راننده بکشی که عقب جلو کردن هم بلد نیست هر روز نیم ساعت هم عمرمون و اعصابمون اونجا تلف میشه...

 

دیگه تا برسیم خونه ۱ ساعت و نیم طول میکشه این برنامه!  

 

الان از نوشتنش هم خسته شدم .... 

 

البته امروز کلی هم اعصابم خراب شد.. خواهرم از صبح تلفن زده محل کار سابقش که بیرونش کردن باسبورتشو تحویل بگیره اونوقت رفتم این اقای مدیر محترمش تشریف ندارن.. زنگ زدیم گفتن ۱ تا۱:۳۰ هستم بیایین قبل رفتن زنگ زدم تا قصه مثل صبح نشه گوشی ورنمیداره!!! حالا طرف هم همشهری خیر سرش...مامانم زنگ زده میگه مگه ما مسخره ایم هی برو بیا.. گفته غلط کردم بیایی.. حالا رفتین تحویل گرفتیم میگه اره این دخترتون همه از دستش جونشون به لبشون رسیده بوده برای همین بیرون اینا تازه بشت سر من هم حرف زده بود... مادرم هم نه گذاشت نه برداشت گفتش تعریف شما رو از فک و فامیل همیشه میشنیدیم اما باورمون نمیشد این دختر ما هم به خاطر ترس از خدا هیچوقت هیچی نمیگفته تا نکنه غیبت نشه الانم به زور ازش یه کوچولو در اوردیم... 

 

والا بزار بشینه با همون هندیهای موذی و ذلیلش دلش خوش باشه که هرچی میگه بگن چشم و اخرش یه دزدی قلمبه کنن و جنابعالی جورشو بکشی... مردیکه ( معذرت میخوام)‌ میگه رفته روز اخری این خواهرتون خداحافظی هم نکرده... 

 

اینجوری دیگه..والسلام  

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
رها سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:06 ب.ظ http://www.enerjyezaman.persianblog.ir

ایلیا «میم» رام الله در میان پیروان خود، به نام‏های متعددی خوانده شده است.
برخی از پیروان استاد ایلیا «میم» او را «آواتار» به معنی «تجسّم جریان حقیقت»، «روح مجسّم حق» و «تجسّم الهی» نامیده‏اند. www.oloombateni.com

www.oloombateni.blogsky.com
www.oloomebateni-oloomebateni.blogspor.com

!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد