بچه ها رو از مدرسه برمی گردوندم با صحنه ناراحت کننده ای روبرو شدم.. یه ماشین اتیش گرفته بود .. هر چی نگاه کردم ماشین دیگه ای نبود یعنی الکی الکی اتیش گرفته بود؟!!! یه امبولانس و اتیش نشانی هم بود...
یاد اون دختر هم دانشگاهیمون افتادم... اونم همینجوری فوت شدش.. خدا رحمتش کنه ... رانندگی که می کرده منحرف شده وبه شدت با تیرچراغ برق تصادف کرده.. چون باک بنزینش به تیر می خوره ماشینش منفجر میشه.. خودش هم برت میشه بیرون... یه روسی هم می ایسته و با دست شروع می کنه به خاک باشیدن روش تا خاموش میشه اما خیلی میسوزه...۳ روز تو بیمارستان زنده بودش و دکترا برای اینکه درد نکشه بیهوش نگهش میداشتن... اما اخرش فوت میشه...
حالا انشالله این یکی هیچیش نشده باشه...
وای چه وحشتناک
به منم سر بزن نظراتم بگو خوشحال میشم
خیلی بده
وای چه غمگین!! خیلی دلم سوخت براش ..
راستی خوشال میشم لینک کنی گلم! منم لینکت میکنم :)
+ واقعا اونجا پاییز نداره؟ چه جالب!
مرسی عزیزم...
اره اینجا همش تابستونه و همش یکی دوماه خیلی زور بزنی ۳ ماه هوا خوبه و خنک...
من از رانندگی تو شهر میترسم..تو بیابون خوبه!
وااااااای چه وحشتناک بود اون همکلاسیت
لابد الان تو بهشته گناهاش بخشیده شد بسکه درد کشید
وااااای جهنمم اینجوریه؟ میترسم!
اره بابا دختر ۱۸ ۲۰ ساله گناهش کجا بود... خدا همه رو می بره بهشت غصه نخور.. حالا تو همش کار خوب بکن فردا نگن خدا بارتی بازی کرد لووووول
اون یکیرو خدا رحمت کند!
این یکی را خدا شفا دهد! انشالله!
ولی دیدن صحنه های تصادف دیگران، یکی از بدترین چیزای زندگیه منه!