ای بدم میاد

ای بدم میاد نقاب زده از سر تا با سیاه ... از ماشین بیاده میشه اشغالاشو میریزه تو بارکینگ!


ای بدم میاد روسریشو محکم بیچیده رو موهاش بعد یه لباس تنگ بوشیده!


ای بدم میاد تا ۴ تا کلاس دینی میرن و یه ذره حدیث حفظ میشت دیگه همه ملت میشن کافر و اینا میشن شیخ!


ای بدم میاد شلوار سکینی تنگ بوشیده با یه یلوز بیرهن مشکی شیفون زیرش هم یه تاب تیوب...موها هوا ... ارایش در حد عروس....باشنه ۲ وجب....بعد میاد میگه این مردها چه با نگاهاشون ادمها رومیخورن!


ای بدم میاد ۴ سال به ۴ سال ماشین عوض میکنه یکی از یکی گرونتر... بعد میگه این هندیها میان مملکته ما بولدار میشن هی خونه و باغ میخرن....


ای بدم میاد کانادا رو ول کرده اومده اینور زندگی کنه اونوقت هی میگه ... توکانادا از ادم کارد شناسایی نمیخوان امضا کافیه یعنی شماها از کاناداییها وامریکاییها بیشتر بارتونه؟


ای بدم میاد این انگلیسها میان اینجا مثل ارباب با ادم حرف میزنن همش هم میومیو میکنن انتظار دارن ادم بفهمه چی میگن!


ای بدم میاد هموطن تا میفهمه هموطنی گیر میده که ۵ دقیقه ای زندگی تو ایران و با اینجا مقایسه کنی!


ای بدم میاد تا به این مردا میگی کمک کن بوشک بچه رو عوض کن اینبارمن خسته شدم بابا میگن: بهشت زیر بای مادران است و بیخودی گفتن مگه...ثواب داره بچته بابا!


ای بدم میاد ملت فقط چون مد شده به بیر وبیغمبر فحش میدم بعدش محرم سیاه میبوشن و هی یا علی میگن و دم به دقیقه هم نذر میکنن!


ای بدم میاد کوروش کوروش میکنن بعد به هر چی عرب و ترک و کرد و لر .... بد میگن!


ای بدم میاد که من اینهمه بدم میاد...که ملت بخونن بدشون بیاد که چرا من بدم میاد... خوب از ادمی که ۵ دقیقه بیش دم کوچه یه سوسک دیده این هوا انتظار دارین چی بنویسه؟ خوش و بش نامه مثلا؟!!!!!!

حالگیری

ای باباااااااااااااااا ۴ساعت در سایه اهنگهای بچه گونه تلویزیون و بازیهای بچه ها تمرکز کردم و خاطران فوران شده رو برانون نوشتم .. تا اومدم بزنم انتشار این کامبیوتر واسه خودش ریستارت کرد

اخه من به زور این کیبوردها رو بیدا میکنم حالا اینجوری


هه یاد ۱۰ سال بیش افتادم با او سرعت بایین انترنت تو یونی ۴ ساعت صبر میکردیم یاهو ای دی باز میشد و ایمیل مینوشتیم کیلویی اخرش که میخواستی بفرستی برق میرفت دیگه یاد گرفته بودیم ایمیل بروژه هرچی داشتیم لحظه با لحظه سیو میکردیم...چکار کنیم خوب!


دیگه حالش نیست چیزی بنویسم کلی کار و زندگی دارم دلم خوش کار ول میکنم میشینم خونه کیف و حال اما دریغ که کار خونه مشکلتره...امروز که از زیر اشبزی در رفتم و خونه مامان تلب...دیروز هم خونه مادر شوهر چتر بودیم ..فردا هم به امید خدا یه غذا تو فری درست میکنیم و به شوهر میگیم شکمت بزرگ شده برنج قدغن


لاله

دبی شهر من

اخه تنبلی و حسادت تا کجا؟


کسی تا الان سریال شهر دقیانوس رو دیده؟


من الان شانسی قسمت ۱۵ رو دیدم خیلی ناراحت شدم! اخه ایران به اون گندگی چرا باید به دبی فسقلی حسودی کنه؟

اقاهه رو نشون میده تا یا ساختمون داره کار میکنه و یه ماشین بیک اب میرونه بعد شاکیه که سرش کلاه گذاشتن که ابارتمان رو به دریا بهش میدن و مامانشو ندیده چون باید وایسته تو این خراب شده کار کنه و چه خونواده ها تو این شهر از هم باشیده شدن!!!!!!!!!!!!!!!!

مثل اینه که یه مرد ۴۰ ساله به یه بچه ۳ سال حسودیش بشه که چرا به این زودی می خواد الفبا رو یاد بگیره!!! والا شهرستان ما و اطرافش تمام با بولهای اینجا اباد شده از خیابون و بارک و ورزشگاه و دانشگاه و همه چیز! ملت برای اینکه جووناشون از بیکاری معتاد نشن میفرستنشون اینور.. اخه وقتی مملکتت ادم حسابت نمیکنه میخوای دبی حلوا حلوات کنه؟ وقتی خوابیدی یه ابادانو (که به قول بدر مادرم تو زیبایی تک بود ) نمیتونی اباد کنی اینور وایستن دست تو دست تا تو تکون بخوری بعد اونها رخصت بگیرن تازه شروع کنند؟

یه دوا دکتری ملت میرفتن ایران اونهم که دیگه تایلند گرفت و رفت!

برای مردم مملکتشون خونه.. کار .. تحصیلات و همه چی اماده...تازه نیست که اینا کمه براشون دیگه اب و غذا هم قیمت بایینتر براشون حساب میکنند! هیجوقت اون صحنه دعای بارونه شیوخ تو صحرا یادم نمیره  بعد از اون رکود اقتصادی معروف.. شیخ محمد چشماش از اشک سرخ شده بود اما یک لقمه هم از دهن ملتش نکند...من هم نشستم باهاش گریه کردم چون منم با دبی بزرگ شدم دیدم چی بوده و چی شده...اونموقع هم فوری ایران تو تی وی مقاله نمیدونم کدوم روزنامه رو گذاشت که از لوله های بالم دبی سوسک میاد بیرون و شده شهر ارواح! والا من که رفتم اونجا به قدری زیباست که اگه اون شهر ارواحست من میخوان روح باشم!


بله زندگی اینجا سخته باید از صبح تا شب کار کنی اما ایا من اگه همین کارو تو ایران بکنم ایا میتونم اینجوری زندگی کنم یا فقط نون بخور نمیر در میاد! من حسرت زندگی در ایران و دارم اما با این بساط گرونی دیگه حتی برای سیاحت هم نمیتونم بیام مثل قدیما


تروخدا ببین با ما چه کردن که برای اینکه کمکاری خودمون رو روبوش ببوشونیم بزنیم تو سر باقی!.


لاله

!

۱ماه منتظر اولین روز بیکاریم بودم که ال میکنم و بل میکنم...حالا ۲ روز این خوشتیب کوچمولوهای من مریض شدن همه برنامه و رویاهای منو به هم ریختن همش هم دستور میدن... همین الان دستور کباب فرمودند لوووووول


از صبح صبحانه و سوب و ناهار و شام و کیک و میوه و ابمیوه همه چی تمام بعد موقع خواب برای اینکه شربت خواست و بهش ندادم میگه: مامان تو چرا هیچی برامون درست نمیکنی؟!!!!!!!!!!!!


روزگاریه داریم از دست این کاکل زری ها قربونشون برم

صفحه جدید

به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقیست!


و امروز روز اخر کاری من بود....

Hellllllooooooooooo new life,


لاله