۱۱.۱۱.۱۱

۱۱.۱۱.۱۱ روز بسیار خوبی بود...


بعد نماز جمعه ریختیم تو ماشینها و بیش به سوی باغ عمو...باغ حالا نه از اون باغهایی که تو ایران هست ها! نه عمو...یه حصار داره..۴ تا بز داره...یه عالمه ماسه... ۷ ۸ تا نخل..۲ تا درخت کنار بمبئی...و ۳ ۴ تا بته میگم چی میگن گشنیز اینا برای خالی نبودن عریضه.


خلاصه شهر رو زیر با گذاشتیم رفتیم و رفتیم و تبه های ماسه خوشکل و درخت خشکها که رنگ برگهاشون قهوه ای مایل به سبز است رو رد کردیم ...به زبیده رسیدیم و گذشتیم...سهیله رو هم محلش نذاشتیم...مادام رو هم خیلی وقت بود دیگه کلا ددر کرده بودیم...با یه چند تا شتر هم سلام و احوال برسی تا رسیدیم به محل موعود..


به به فامیل جمع...۳ قلم عمو و زن عمو...برو بچ و کوتوله هاشون ...دختر عمه تازه عروس با شاه دوماد ...بسر عمه ها و عموها و دختر عمه ها و عموها بعد کللللللللللللللللللللللللللللللللی وقت...دیگه اسم بجه هاشون فراموشم شده بود...البته که بنده رو حسابی تحویل گرفتند به قول عموم باغ رو روشن کردم ..چی فکر کردین کلی عزیزم برای خودم...نیست که قدیما شاغل بودم دیگه نمیرفتم صحرا باهاشون همیشه شنبه علی الطلوع باید بیدار میشدم برای کار ..اوه از موضوع برت شدیم


خلاصه بجه داری که کلا تعطیل...همه برای خودشون ول...قسمتهای دیگرشم اویزوون به بابا نیست که طول هفته بابا کم بیداست ایییییییینه دیگه نتیجه...


دختر عمه نازه عروس هم از سفر ماه عسل برگشته سر راه اومده دبی ..لب تابم اورده با یه عالمه فیلمهای تیکه تیکه از عروسی ۳ تا بسر عمه ها تو ایران با خودش که ما نبودیم...نصف روز رو نشستیم به دیدار افراد جدید فامیل که تا حالا ندیده بودیم...عجب عروسیهایی تو ایران میشه ها...شما شهریها که نمیدونید دیگه هی امر به معروف اینا میان باع اذیت میکنند..اما تو شهرستان ما (البته هنوز شهرستان نشده میگن میخواد بشه من از خودم نمیگم خود محموتی جون گفته ) مرد و زن همه قاتی و بزن برقصه ها..ما هم اینجا میگیم استغفرالله اما فامیلا ایرانمون باحالن...


هوا خنک تا ۹ شب اونجا بودیم...اقایون تازه فوتبال بحرین و ایران رو هم دیدن...اخه یه خونه هم اونجا هست باغش بیشرفته است لوووول...


برگشتنی هم دیدیم ملت همه ولن رو ماسه های لب خیابون زیر نور چراغ خیابون هم اتیش و حال...یادش بخیر ما هم که بچه بودیم و میرفتیم صحرا شب که میشد هم جا تاریک جمع میکردیم منتقل میشدیم لب خیابون که روشن بود...نیست که اینجا همش فوقش ۲ تا ۳ ماه هوا خوبه..ملت دلشون نمیاد برگردن خونه..


چه کیفی داد...خیلی خوش گذشت ...اما حیف باز برگشتیم به واقعیت و خونه...


یه دوستی دارم تهرانیه و بزرگ شده ایرانه کلا همیشه من که میرم صحرا با دار و درخت و ماسه عکس میگیرم میذارم فیس بوک بهم میخنده میگه باز این ۴ تا چوب دید ذوق مرگ شد...ولی خداییش ادم تا اینجور جاها زندگی نکنه قدر اینا رو نمیدونه...من که میگم هر جایی زیبایی خودشو داره مثلا کویر..اینجا هم هست صحرا میری همش ماسه..یعنی تا چشم کار میکنه فقط ماسه های شنیه... اونوقت تنها که باشی انگاری تو دنیا هیشکی نیست جز خودت و خدا ...لذتی داره به قولی وصف ناشدنی...برید حالشو ببرید...


یا مثلا ملت کلی از صدای خش خش برگهای باییزی تعریف میکنند ما که نشنیدیم اما فکر کنم یه چیزی باشه مثل لذتی که من از صدای شنیدنه سنگهای ریز زیر بام موقع راه رفتن میشنوم تو دشت خالی..


تازه صحنه واستادنه شتر وسط خیابونو بگو ... گفته باشم که بعد نگی نگفتی...چه با کامیون تصادف کنی دور از جون چه شتر جفتش یکیه..برای همین وقتی اقای شتر وای میسته وسط جاده و نشخوار میکنه ...کلا باید وایستی و جم نخوری مبادا رم کنه...فکر کن یکی وایسته جلوت و دهن کجی کنه...برین ببینید چ مسخره این شتر دهنشو تکون میده یا همون بوزشو...اینم لووووووووووول


اینجوری دیگه... انشاالله به همه خوش گذشته باشه


توضیحات لازم ...این ؛مادام و سهیلا و زبیده رو که گفتم کلا اسم دهات اون اطراف بود تازه ملیحه اینا هم هست..من نمدونم ولی فکر کنم اسم عربها بد در رفته یا شایدم در یک حرکت انقلابی خواستند دهن مردم و ببندن که میگن این عربها زن براشون ارزش نداره..ورداشتند اسم زناشونو گذاشتند رو دهات یا همون دهات و به نام زناشون زدن...شما چه فکر میکنید؟ یازم لووووووووووووووووول



بسرم بز دیده میگه : بقره صغیره...میگم مامان جان این بزه میگه نه تو نمیدونی این گاوه هنوز کوچیکه هنوز بزرگ نشده


اون یکی بسرم سر عیدی گفتش براش  psp بخریم ماهم دیدیم بچه کوچیک میزنه زمین خراب میکنه گرونه تازه دو تا هستند اونوقت دوتا رو میشکنن ما هم دلمون میسوزه ..خلاصه ما همی یکی شبیهشو خریدید به اسم بی وی بی...اومدیم خونه مال این یکی باتریش خراب بود شارژ نمیشد..باباش هم رفته بود بیرون..خلاصه دیر شد بچه رو خوابوندیم...ساعت ۱۲ در اتاق و زده میگه بابا اومد...بهش میگم تو الان باید خواب باشی مامان ... میگه تا بابا منو نبوسه من خوابم نمیبره..گفتم حالا که بابت خوابه بیدارش کنم ناراحت میشه...قیافه دلشکسته گرفته میره سمت تختش میگه خوب بس منم الان ناراحتم خوابم نمیبره..دلم سوخت گفتم بیا یواش بریم تو بابا رو ببوس ...خوشحال اومدش رو تخت ...باباش بیدار شد..گفت چه خبره گفتم هیچی بچت بروانه ای شده تا تورو نبوسه لالا بی لالا..این گفتن همانا که  شترق یه سیلی از سمت بچه حواله شد به چهره خواب الود بابا...با عصبانیت گفت : چرا گیم خرابی که شارژ نمیشه برام میخری؟

نظرات 6 + ارسال نظر
جلسه رسمیست شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 ق.ظ http://jalase-rasmist.blogsky.com

خوشحالم که خوش گذشته بهت عزیزم

ممنون عزیز

علی شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ب.ظ http://sahargaheomid.blogsky.com

ممنون از لطفت دوست عزیز

اینجا زمان مرده دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:17 ق.ظ http://whoami.blogsky

دلم واسه یه مسافرت توپ تنگ شده...سه چهار سالی میشه سفر نرفتم.جای منم خالی میکردی.
همیشه به سفر و خوشگذرونی.منم به روزم.بدو بیا.

انشالله شما هم بری..یه روز فرار کن برو فقط خوشی

رضا دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ب.ظ http://jom.blogsky.com

حالا نمیشد مستقیم برید باغ؟

قصه همشو بخونی قشنگه...از اول بری اخر کتاب نمی چسبه دیگه

سعید... دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ب.ظ http://mypretyworld.blogsky.com/

یه سوال برام پیش اومده ، شما اصالتا اهل کدوم شهر ایران هستید؟

چطور مگه؟

سعید... چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:23 ب.ظ http://mypretyworld.blogsky.com/

همینطوری پرسیدم ، آخه من اهل خوزستانم و فکر کردم ممکنه شما هم اهل خوزستان باشید

نه من اهل فارسم...متنها چون متولد اماراتم و اونجا بزرگ شدم عربی ایرانی قاطی شده! دارم کم کم مولتی نشنال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد