شروع داشتم کتاب غذا دعا عشق رو میخوندم
که تصمیم گرفتم یه وبلاگ برا خودم درست کنم و شبها بعد از اینک بچهها
خوابیدن و همسر جان هنوز برنگشتن کمی با خودم خلوت کنم و یه جورایی خالی
کنم خودم رو :) کتاب قشنگی بود و اولین کتابی که
به عربی خوندم! از خودم خوشم اومد که میتونم به ۳ زبان بخونم و بنویسم
(چشم نخورم یه وقت)، این بود که تصمیم گرفتم یه زبان دیگه هم یاد بگیرم!
تو کار که به هیچجا نرسیدیم، درس هم که با یه جفت کاکل زاری و همسر و
خونه اینا باید بوسیدش و گذاشت کنار، آخرش باید یکاری کرد که به آدم احساس
بیخودی دست نده؟!! حالا موندم چهجوری! خواستن توانستن است باید بشه دیگه! امیدوارم که بتونم هرشب چند خطی
بنویسم و اون آدمی بشم که دلم میخواد : همون دختر شاد و شنگولی که هم
به درسش میرسید هم به نقاشیش هم به خوشنویسیش هم به خوندن کتابش و هم به
خوابش :) ( البته الان باید کار خونهرو هم بهش اضافه کرد :( ). من قول میدم به خودم که از الان تمام نمازام رو مثل قبل سر وقت بخونم. این اولین قدمم برای امشب. با امید موفقیت برای خودم، لاله