بزبزقندی

میخوای راست راست راه بری ها...کاری هم به کار کسی نداشته باشی...اما بلا نسبت کرم بعضی ها هی میان تنه میزنند... 

 

مادر همسر بنده هر جا که برن حالا عزا باشه یا عروسی یا مهمونی ساده به من هم میگن که همراهشون باشم...حالا مادربزرگ جاری بنده فوت شدند خیلی خوشکل بنده رو در جریان که قرار ندادند هیچی به همسرم هم نگفتند که مبادا بنده خبردار بشم!!! یک هفته گذشته عزاشون هم رفتند تازه اشتباها از دهنشون برید این حرف ....منو میگید رسما بز شدم  

 

اخه چرا منو تو این موقعیت سوق الجیشی قرار میدین؟ ابروم رفت که جلو تیر و طایفه جاری... جدید هم هست منو هم خوب نمیشناسه...چه میدونه من قصد نرفتن نداشتم...هیچی دیگه دست از با درازتر زنگ زدم بهش معذرت خواهی کردم و ماجرا رو گفتم  خودش شکر خدا گفتش که حدس زدم بهت نگفته باشن  شانس اوردم خودشون قبلا دست به یقه شدند و حرف بنده فعلا قابل باورتر بود براشون ..... 

 

 

این حکایت جمعه بود که فهمیدم حواسم باید بیشتر جمع باشه که بابوش برام درست نکنند  

 

دیگه بگم که جمعه باز رفتیم خونه یکی از دوستان که صاحبخانه شده بودند ..( خدا انشالله به هرکی نداره یکی بده به اونی هم که داره بهترشو بده ما هم قاطی این خوش شانسها انشالله )بنده هم دیگه باز خوراک خواب و خیالم جور شد برای یک هفته که اگه این منزل من بود ال میکردم و بل .... 

 

جمعه ای کشف کردم که هیییی هنوز خون ایرانی تو رگهام هست ...اخه برای این دوستم یه بشقاب شیشه ای خوشکل گرفته بودم که براشون کیک درست کنم به عنوان هدیه و شیرینی ببرم خونشون...جیبم هم درد نگیره  فقط بگم به جای کیک شد بلو کیک...یعنی با قاشق میشد خوردش :))) طعمش خیلی خوب بود ولی برنج بود نه کیک  خلاقیت ایرانیم گل کرد رفتم خامه رو اوردم ریختم روش گلوله گلوله کردم و شکلات اب کرد تزیینش کردم ..شد cake pop تو گوگل بزنید ببینید چه خوشکله...به قول دوستم ایرانی بازی دراوردم :دی 

 

 

 

بچه هام هم فردوسی واجب شدند...صبح جمعه از خواب بیدار شدند میگن دیگه با ما ایرانی حرف نزن ما نمیفهمیم ... اخه ما عربیمناخواسته مهین مانند (‌تو سریال همسران) از دهنم دراومد : واااااااااااااااااااااااااااااا... مار تو استین دارم برورش میدم....حالا دوهفنه دیگه مدرسشون تمومه رو مخشون کار میکنم کلشون رو بر از رستم و این برنامه ها میکنم ...نوبرن والا 

 

در اخر فقط عرض کنم که : چی بگم والا  

 

حکایات اولی و دومی

ناهار مرغ تو فری با سبزیجات درست کردم ، برای اینکه بجه ها مجبور بشن سبزی بخورن کًفتم هر کی سبزی های توبشقابش رو تموم نکرده مرغ اجازه نداره بخوره! 


دومی که با هر زحمتی بود خورد و کلی به به جه جه و جابلوسی الکی تحویلم داد! تازه جند بار هم مجش رو در حین عملیات رد کردن سیزیجات از مرز بشقابش به بشقاب داداشش کًرفتم! بعد از صرف سبزیجات طفلک جنان به جان مرغ بیجاره افتاد که ..... فقط بکًم تو دو ثانیه شتر دیدی ندیدی شد! 


اولی لاک بشت وار شروع به خوردن کرد، انکًار زهرمار دادی بهش! دیدم اینجوری باید یه ٤ ساعتی یه جا بشینم، به دلیل علاقه شدیدی که به ماشین داره کًفتم : مامان جون مثل نیسان سانی نخور! مثل نیسان باترول بخور! بجه هم دید به روش خندیدم بررو شد ،شروع کرد هی دهنشو وا کردن که ببین جه باترول کًنده ای؟ یه بار کًفتم نکن، دو بار کًفتم نکن! هی تکرار کرد! منم قاطی، اعصاب معصاب نهی، دااااااد زدم نکککککککککن بجه غذاتو بخور! خیلی ریلکس میخنده به باباش میکًه (اشاره به اینجانب حقیر) : اوه اوه صدا بوق ماشین اومد. :/ 

یه عالمه نوشتم و درد دل کردم... اما فکر کردم شاید دوستان عزیز بد برداشت کنند و ناخواسته بهشون بر بخوره... فقط همین رو بگم که این روزها بازار کنسل کردن اقامتها به بهانه های بیخود برای ایرانیها حسابی داغه... ترس برگشتن به وطن بد جور همه رو نگران کرده...مسخره است نه؟ اینکه ادم بترسه از بازگشتن به میهن :/  من خودم رو میگم ... اینجا متولد شدم ...درس خوندم...رشد کردم...فرهنگش رو اداب و رسومش رو گرفتم...کار کردم و قاطیشون شدم...اما حالا خیلی راحت من رو بهم میگن مع السلامه و جاده رو برای هزار کلاش غیر ایرانی فرش قرمز میندازند ...  

 

ای بابا یه وقتهایی یادمون میره یه خدایی هم اون بالا هست و ما  رو فراموش نمیکنه :)‌ خدایا به امید تو ...بالاخره گوشه اون ایران بزرگ یه جایی هم برای من بیدا میشه دیگه... 

 

خندم میگیره از خودمون....یکی یه بار به ما گفت اگر بخواین میتونیم جور کنیم یه خونه مهر هم شما بگیرین...ما ساده رو باش...گفتیم نه اصلا ...اینو قانونا گفتند برای ایرانیهای مقیم داخل...حرومه ما بخوایم یکی بخریم ....حالا که فکر میکنم میگم فشارهایی که داره رو ملت داخل میاد گریبانگیر ما هم هست که ...چرا باید خودمون رو حدا فرض کنیم؟  حالا اگه فردا ویزای همسر رو کنسل کردند زیر کدوم سقفی برم؟  

 

ای خداااااااااااااا.....توکل به خودت...فعلا که قرار شده بریم یه خونه خیلی ارزونتر ته عجمان بشینیم...فکر کنم ارزوی دختر دار شدن رو هم باید به گور ببرم.... تو این بلاتکلیفی دو تا بهتر از ۳ تاست.... 

 

 

 

جو رو عوض کنیم :)‌ 

 

همسری دیشب برده اتاق رو باز کرد موقع خوابیدن بر عکس عادت همیشگیش...(‌اخه همیشه برده ها رو میبنده با وجود مخالفتهای من که میادا نصف شبی برنده ای کبوتر مستی چیزی بخوره به شیشه و بشکنه و بخش شه رو سر رو صورتش ! ) گفتم چرا؟ نمیترسی کبوتره امشب مست کنه؟ میگه:‌نه ببین ماه معلومه ....خیلی خوشکله....بنده در اوج اعتماد به نفسی :‌ اییییییییشششش ماهی مثل من کنارته اونوقت اونو میبینی؟ والا ...حاجی خواستند کم نیارن : مشک ان است که ببوید نه انکه عطار بگوید...بنده:‌ مشتریش دماغش از کار افتاده باید یه جوری فروش کرد یا نه  

فلوس فرهنگ نمی اورد

فصل ثبت نام بچه هاست و مامان باباهای بچه ها در به در دنبال مدرسه خوب و با بودجه جور! در راستای این بحث یکی از دوستان فرمودند: 

 

- هر جا میرم مدرسه ها فوله! اصلا جا گیر نمیاد که...فکر نکنی ارزونه ها!!! قیمت خون ادم رو ازت میخوان تازه!!! 

 

این مکالمه بین دختر خاله دوستم با دوستم هست. فوق دختر خاله تشریف دارن. 

 

دوست بنده: خوب چرا دنبال مدرسه خیلی گرونی؟  

 

- وااااای اصلا! بچم رو نمیبرم جایی که بر از عربهای بی فرهنگ باشند!!! 

 

دوست این جانب فکش از این جواب دندان شکن خورده بود به زمین و چشمای درشتش شده بوده قده توب تنیس ظاهرا  

 

شاکی اومده بود داشت برای من تعریف میکرد که همسر این فامیلشون با همه مذهبی بودنش ایران رو که قبول نداره ...تازه با وجود باسبورت امریکن  داشتن ان سرزمین موعود رو ول کردند که برای تربیت بچه مناسب نیست و اومدن تلب شدند در UAE اونوقت یه قورت و نیمش هم باقیه! 

 

من هم در مقام دلداری با نیشخندی وحشتناک گفتم :‌ولشون کن بزار به کلاس یازیشون برسن بابا ... اخه بچه که از اونجور مدرسه ها دکتر در نمیاد که ( خداییش ۴ برابر دانشگاه بنده فقط سالانه میگیرن) ته تهش همون دیبلمه دیگه...یه دو سه سال که خسارت دید تازه میفهمه همون مدرسه ها بر از اماراتی هاست که بچه هاشون زیر دست خدمتکاراشون بزرگ میشن و بی فرهنگ تر هستن ...  

 

والا بخدا بعضی ها هم یه چیزیشون میشه! 

 

مسلمونم چون بیکارم!

 

- غذای با دست کلی فایده داره! سنت رسوله! غذا رو باید با دست خورد تا ویتامینهاش کامل جذب بدن بشه!!! و... و... و... 

 

-بس برو بی ام دبلیوتو بفروش یه شتر باهاش بخر واسه سواریت...البته برو مطمن شو شایدم باید خر بخری ..حالا برو از همون ملاهه که اینو یادت داده ببرس ببین حضرت رسول سواریشون چی بوده..اون کفشهای جیمی چوت رو هم بده من این نعلینها برات کافیه تا بری بارجه بخری حای این دستمالها ببیچی به بات...اون عبای کمر باریکه من هم با سنت و اینا نمیخونه بده خودم یه کاریش میکنم..راستی اون کولرهای خونتون رو هم وانت میفرستم ورداره ..اخه یه خانواده نامسلمونه محتاج میشناسم تو این گرما بدردشون میخوره...راستی ویلا دوبلکستو میخوای چی کار کنی؟ میخوای با خونه ما عوض کنیش؟‌ما هنوز ایمانمون به بای ایمان شما نرسیده ...حالا مونده تا به سطح شما برسیم! ...  

 

دیگه بحث عوض شد!  

 

بساطی داریم ما از دست این خانومهای بولداره بیکار...از سر بیکاری میرن کلاس قران و حدیث و سنت ( اخه هیچ کلاس دیگه ای اینجا بیدا نمیشه ) اونوقت هر جا میشینن میرن رو منبر!  

 

والا بخدا دینمون دینه تعادله... چه فایده سر تا سیاهبوش بشی ..چشماتم کسی نبینه ..اونوقت بگی زن چاش تو خونه است؟ اخه اون عقلت کو؟ منطقت کو؟ اگر دین اسلام میخواست بتمرگی گوشه خونه که نمیگفت روسری سرت کن و وقنی با مردها حرف میزنی صداتو نازک نکن! حالا خوبه زنهای بیغمبر خونه نشیم نبودندا!  

 

بدبختی اینه که تنها قشر کتابخونه این مملکت همینا هستند...و نتیجتا تنها کتابهای موجود مذهبی! من موندم ادمی که همش تو خونه میخواد باشه و کلاس قران و این برنامه ها چه جوری میخواد کلا به اونهمه حلال و حرام و حرف و حدیث عمل کنه؟  

 

گناهش هم همش بای این ملاهاست...منو بکشن با هیچکدوم از اینا خوب نمیشم..دین رو تبدیل کردند به یک دینه مردونه... هیجوقت از دلم بیرون نمیره..یکی از همین خلها(تازه از مدل مکه ای هم بود که مثلا بیشتر دری خوندن یعنی کلا بی ان دبلیویی باید باشه واسه خودش مثلا) به دختر عموی ۳۵ ساله من که  رو به مرگ بود و سرطان داشت و با عمو زن عموم رفته بود عمره برای دعا و اینا گفته بود:‌ تو گناه کردی که تنها رفتی سفر برای درس خوندن!!!! 

 

نه خداوندی شما فکر کنید...این دختر خدا رحمتش کنه...اونموقع تنها دختر محجبه فامیل بود...خیلی هم زرنگ تو درسهاش..از اونحایی که این عموم اماراتی هست (باسبورت ایرانی ندارند و الا اصالتا ایرانی هستند طبعا) دولت این دختر زرنگ رو به خرح دولت میفرستند مصر برای بزشکی و از همونحا چون میبینند که خیلی زرنگه خلاصه این دختر عموی خدا بیامرزه ما همش تو اروبا و اینور و اونور به خرج و مسوولیت دولت درس میخوندند...میامدند کار میکردند و بار برای تخصصهای بیشتر میفرستادنش خارج..تمام این سفرها درسته که بدون محرم بوده وای چه محرمی از دولت بالاتر که تا بول تو جیبیش رو میداده و رفت و امدش به دانشگاه رو زیر نظر داشته و جا و مکانش مشخص؟ رفت و امد همه جی اماده! مگه نمیگن زن اقا بالا سر داشته باشه (همون محرم کذایی) تا نامحرم نگاه چب بهش نکنه؟ این دختر به قدری وحود داشت که هر وقت برمیگشت همش بیرزنها و بزرگترهای فامیل بهش شب و روز وقت و بی وقت تلفن میزند و درد و مرضشون رو میگفتند و این بیچاره خم به ابرو نمیاورد و همیشه به همه جوونیش به همه بزرگترها سر میزد...فکر کن مادربزرگ خدابیامرز من یه دستگاه فشارخون خریده بودند که فقط میترا بیاد فشارشونو بگیره...در این حد این دختر فرشته بود..ازدواح هم که کرد شوهرش مثل خودش زرنگ..ماه عسلش طفلک همش یک هفته بود با شوهرش رفتند ایرلند ..اونوقت شوهره اونجا موند برای درسش و خودش رفت یه کشور دیگه! وقتی هم که فهمید سرطان داره لندن بود یک ماهی برای یک دوره که دیگه برگشتش..۶ ماه بهش فرصت داده بودند که سر ۸ ماه فوت شدش ...یک دختر ۳ ساله هم داشت اونموقع که الان دیگه داره دیبلموشو میگیره... فکر کن همچین مسلمونه به درد بخوری از نظر اون نفهمه دیوانه یک گناهکار به حساب میاد...خدا ازش نگذره که دختر عموی مریضم رفت خونه خدا برای ارامش و دعا و این حیوان با حرفهاش باعث شد بدتر به هم میریزه... دختر عموم حتی با مرگش هم ما رو تکون داد و یکی یکی راهشو گرفتیم... گلی بود که گلچین شد... 

 

خدایا ببین کیا دارن سنگتو به سینه میزنند و از تو خونت جهالت رو به خورد ملتت میدن! 

 

اعصاااااااااابم خورده از دستشون خوووووووووووووورده ...