بعد مدتها چشممون به جمال اخبار ایران روشن شده... بل ارزوها رو تو فرانسه نشون میده که ببینید اروبا چقدر بدبخته که دیگه مردم به امید براورده شدنه ارزوهاشون دست به دامان قفل و بل شدند... و بنده موندم حیران که دیگه ما چقدر بدبختیم که در و دیوار امام زاده ها و مقبره های بزرگانمون بر از قفل و تکه بارچه است
یعنی رسما ملت رو ... فرض کردند.... خداوندی وقتی داشتند گزارش رو مینوشتند چی فرض میکردند با خودشون؟
مدرسه بچه ها تعطیل شده و ما موندیم و دو تا وروجک که از دیوار راست بالا میرن....باز برنامه زندگیم به هم خورد...دنبال یه کلاسی چیزی میگردم که لااقل ۲ ساعت ارامش داشته باشم .. دلم خوش بود با هم میریم گشت و گذار هنوز هیچی نشده دیشب اولی تب کرد و اه و ناله...منم نتونستم بخوابم ساعت یک نصف شب نشستم به فوندانت درست کردن برای کیک سالگرد عقدمون...شنبه سالگردشه ولی از اونحا که شوق و ذوق گل درست کردنه روی کیک رو داشتم دیگه دیشب درست کردم..دو تا گل رز خوردنی صورتی و دو تا ریز سفید با دو سه نا برگ سبز که امروز با بچه ها کاملش کردیم...یه خمیر بازی هم برای بچه ها جور شد..انشالله اگر قشنگ شد کامل عکسشو میزارم :) فقط گفنه باشم که با کمترین امکانات ممکنه..حتی وردنه هم نداشتم تو خونه با ایرانی بازی درستش کردم..:))
دیگه فصل عروشی ها هم داره شروع میشه و اولیش شد عقد کنون دختر عموی بنده هفته اینده...تا حالا دو عروسی داریم برای بعد رمضان ..تا حالا که تو فامیل هر کی نامزدی میکرده بشت بندش یه ۳ چهارتا عروسی میشد ...منکه عقد کردم بعدش دختر خالم عقد کرد و بعدشم دختر عموم ... یه دعا کنید این کار داداش ما درست بشه زنش بدیم بره ..دو تا هم داداش دارم هر چی بهشون میگم بیایین بریم دو تا خواهر یه جا بگیریم ارزونتر باتون حساب میکنند به خرجشون نمیره :)))) این داداش بزرگم جریانات داره شاید یه بار تعریف کردم براتون...
خواهرم هم شکر خدا کار بیدا کرد :) تا چشم اونی که ار کار بیرونش کرد دراد...جقوقش هم بیشتره..چشمش دراد ...انشالله ویزاش کنسل بشه داغون بشه دیگه به زیر دستاش زور نگه...
خدایی این یه هفته ای هیچ اتفاقی نیوفتاده یه چیزی یاد بگیریم بخدا...اخه ادم چی بنویسه؟!!!
انشالله حقوق همه زیاد بشه تا چشم هر چی مدیر ظالم دراد...خدا برکت زندگیتون رو زیاد کنه
بعدا نوشت:
کیکه خوشکل شد اینم مدرک :دی
روزی که به همراهی با تو بله گفتم خودت بودی و خودم...اما در سباس از باسخم رفتی که کاخ زرین خوشبختی را برایم ارمغان بیاوری...خشت خشت از روزهای با هم بودنمان کندی و غرق شدی در ساختن کاخ زرینی که نهایتش دوری است و غریبی ما دو تا از هم. میترسم از اونروزی که سر بلند کنی و به جای ان دختر زیبای رویاهات زنی ببینی غریبه و بیر...میترسم از اونروزی که به حکم غریبه بودنم راحت از کنارم بگذری و در بی دختر گمشده رویاهات از من دور و دورتر شوی.
میترسم...
...........
.........
.......
......
....
.....
....
...
....
..
..
..
...
..
..
..
بس اگه میبینی بشت تلفن داد میزنم که زودتر خونه برگرد...سر ناهار و شام حتما خونه باش..اگه اصرار میکنم که حتما تو منو ببری و بیاری اینور اونور نه شوفر تاکسی...اگه میخوام با من بیایی خرید یا هزار تا درخواست به ظاهر بیخود دیگه در مقابل کار شما لنگ میزنه بفهم که میترسم میفهمی میترسم...
بیخود که نگفتند که مرد که شلوارش دوتا شد فیلش یاد هندستون میکنه
اخه روزی که اومدی خواستگاری چی داشتی مگه؟ بله رو گرفتی یا نه؟ برای بولت و خونه نداشتت و ماشین داغونت که نگرفتی...واسه خودت گفتم بله...بس دیگه چرا اینقدر خودت به در دیوار میزنی؟
بعد میگن زنها غرغرو هستند...بخدا ما بی گناهیم...شما مردا یادتون میره خوب
اینو من یه بار دیگه هم نوشتم ...البته نه عین این ولی با این مضمون ( میدونید که من اونلاین و بدون چک نویس مینویسم ) ..فکر کنید بعد اینهمه نوشتن خیلی خوشکل رفتم بالا و زدم خروج از سیستم یعنی در این حد قاط زدم امروز
وقتی بچه بودم فکر میکردم همه دنیا به خاطر من میچرخه... فکر میکردم اومدم یه کار بزرگی انجام بدم ...تکم تو دنیا...هیچکی بهتر و مهربونتر از من نیست و ...
دقیقا اون لحظه رو به یاد دارم که یک دفعه به خودم اومدم و فهمیدم ای دل غافل خوب هر کسی تو دل خودش همین فکر رو میکنه که... اونروز خیلی وقت نبود که از دبی به شارجه منتقل شده بودیم...اول دبیرستان بودم و تنها دلخوشی من دیدن سایه کوه اون ته تها تو افق لحظه طلوغ خورشید... از فرداش هم برای اینکه سر خوردگیم کامل بشه عملیات ساخت یک فروند ( )ساختمود دقیقا مقابل دید بنده شروع شد..
این لحظات بعد از اون و تا به الان همچنان در حال خودنماییه...البته با توجه به رشد عقلی که بیدا کردم و تجربیات چندرغازی که دارم و دو سه دست لباسی که باره که چه عرض کنم (از مد افتاده) در کمد جمع کردم...باید بگم که در راستای خودشناسی مورد استفاده قرار گرفته و بهتر نمودن شخصیت مثلا...حالا...بزار یه تعریفی از خودمون بکنیم ... کی به کیه
یکی از همین لامب ها در حین مکالمه من و همسرم روشن شد..ایشون می فرمودند که شوهر خواهرشون در کار و بی دقتی به جایی رسیدند که خطر ورشکستگی و بازگشت به ایران دست از با درازتر خیلی جدی تهدیدش میکنه و همه فکر بنده اونموقع این بود که : اییییییش خواهر شوهر چه شانسی داره .... الان بردار ایشون نگرانشه ...شوهرش که بیکار بشه عمرا بزارن اب تو دلش تکون بخوره...راحت و بی زحمت اقای بنده همه کار لازم رو براش میکنه که مبادا خواهر جونش اب تو دلش تکون بخوره و ناراحت باشه :/
فهمیدید که...از حسادت داشتم می سوختم...یعنی بنده تا قبل از این فکر میکردم واااااای من چقدر باحالم و خوبم که اینحور چیزها اذیتم نمیکنه و خونواده خودم و شوهر یعنی چی و اینا ... ولی دیدم که خیر بنده هم بععععععله
نمیدونم حالا ...از یه طرف خونه برای مامان باباش میسازه ...از یه طرف دوماد رو از رو زمین با اونهمه جریمه و اینا جمع کنه ...بعدش هم لابد خرج خواهره رو باید بده...:/ راستش قسمت بابا مامانش رو میتونم یکم هضم کنم اما دومی رو چششششش ندارم ببینم :/
به امید باک موندن دل