wedding season

۳ روز ماراتون جشن و مهمونی به سر رسید... 

   

لازمه همین اول اختطار بدم که درسته بنده ایرانیم ولی به علت سالیان زندگی در کنار اعراب و طایفه های متفاوت رسم و رسومات کج و ماوج به نظر خواهد رسید از دید شما. بس به روی خودتون نیارید که اینحا همه چی درهمه  

ذو شب اول مختص به دختر عموی بنده بود که به حساب شب اولی برای عقد بستن و مهمونی اقایون و شب دوم مهمونی رسمی خانومها...خوب البته خانومهای درجه اولی مثل ما که هر دو شب تلب بودیم  

 

یک زمانی ملت سفره عقد مینداختند و عسل و ماست میزاشتن دهن هم...حالا دیگه میری میشینی تو مجلس ..بعد یهو میبینی در وا میشه و مادر عروس و داماد بایکوبی کنان وارد میشن..میفهمی که بله به خیر و خوشی این بله ها رد و بدل شده والا بخدا  

 

ای دلم میسوزه برای این دامادهای اینجا..یعنی ادم دلش کباب میشه... اخه طفلک مثلا در این کیس فامیل ما...میبینی یک دو سه سالی همکار بودند..بعد تو این مدت این دختر مورد علاقش رو بیچیده در شال و عبای مشکی هر روز میدیده ...حالا که بالاخره بله رو گرفته ..دختر رو میبینه تو یه لباس مجلسی خوشکل و انچنانی ...بعد میگن خوب دیگه مهمونی تموم شد باشو برو خونه ۶ ماه بعد عروسیته...بابا گنااااااه داره بخدا...یه بوس هم نمیتونه بده  خوب میبینه دلش میخوااد  

 

یکی به من بگه این افکت ایران چرا برعکس کار میکنه؟ اقا دختر شوهر دادیم محجبه بوده ( نه زورکی ها...خودش میخواسته حجاب میزاشته) رفته ایران ...حالا برای مهمونی اومده دامن بالای زانو..موها زرد..چشمها ابی ... لباس تنگ ....استین یوختی... حالا این هیچی ..خوب بی حجابه دیگه ... یکی دیگه اومده...لباس چسبون...کوتاه ... کابوت و صندوق عقب خوشکل جاسازی شده در لباس به صورت مشخص..جوراب بلند مشکی به با...موها فر بریشون در دو سوی شخص مورد نظر...بعد اومد بره از در مهمونی بیرون یه شال انداخت رو سرش و رفت..حالا در حین راه رفتن صندوق عقب هی به شرق هی به غرب خرامان خوب خواهر من اینجا که از گشت و مشت ارشاد خبری نیست...بکن اون شال رو ... خدا رو که نمیتونی گول بزنی... اونی هم که دنبال زن محجبه برای بسرش میگرده نمیاد تو رو بگیره...دیگه لا اقل لگد به بخت خودن نزن که بی حجاب بسندها رو از دست بدی..والا اگه از یه شهری بودیم که بی حجاب ندیده بودیم یه چیزی...اینجا که عادیه دیگه کی رو گول میزنی؟!!! 

 

بول که زیادی میشه ملت میگردن ببینند چکار کنند که بولهاشون تموم بشه..نمونش عروس امشبی که از طایفه همسر میباشند....ورداشته برای اینکه یه حرکت نو باشه لباسها ی ملکه های ترکیه رو بوشیده ...به سبک عثمانی ...هم خودش هم داماد که با شال و قبا و کلاه و دنگ و فنگ...بالماسکه بود جان شما  عروس هم کبی این هنربیشه دختره بود تو اژانس دوستی که میگفت : جواد جان  فکر کنم اسمش بود سحر جعفری جوزانی..دقیقا تو همون حالت جود جان بود با اون ابروهای نگرانش :))) ولی خوب خوشکل بود لباس هم بهش میومد به جز داماد که سبزه بود اون لباسهای ترکی یه مرد سرخ و سفید و رشید میخواست   

 

خوش گذشت و حسابی زدیم رقصیدیم... 

  

 

راستی اینجا جو رمضون دیگه شروع شده و ما هم جوگیر شنبه ای روزه گرفتیم... حالا مگه روز تموم میشه...منم برای ناهار قورمه سبزی درست کرده بودم..بوش داشت دوونم میکرد..صبر نداشتم اذان بگه همونجوری از تو دیگ بخورم...از شما چه بنهون که از ذوق قرمه سبزی تا اذان گفت نشستم به خوردن ..بعدش هم یه نسکافه دنبالش دیگه یادم رفت نماز بخونم  هیچی دیگه بعد ۳ ساعت دوزاریم افتاده قضا کردم :)))) 

 

 

انشالله که روزگار همه خوش و بزن برقص و شادی باشه ماهم قاتیش  

 

 

 

 

 

 

 

 

در ضمن برای دل سوزوندن باید عرض کنم که هفته دیگر نیز همین برنامه تکرار میشود

 

نظرات 4 + ارسال نظر
باشماق شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 ب.ظ http://bashmagh.blogsky.com

برادر زن جان که پس از 7 خواهر بد نیا اومده تصمیم به ازدواج گرفت برنامه ازدواج ایشون از این قرار بود
خواستگاری - بله برون - جشن نامزدی - عقد محضری - عقد رسمی - حنا بندون - عروسی - پاتختی
حالا حساب کن با یک ژیان قراضه من ناچار بودم اهل و عیال را از منتهی الیه غرب تهران به منتهی الیه شرق تهران به برم اونم با اون دک و پز زنانه
باور کنید برای هر برنامه ایشون می شد یک جشن عروسی برای زوج های دیگه راه انداخت

دک و بز رو که نگید...ادم بدبخت میشه تا میرسه به عروسی تو این گرما و شال و دم دستک...منکه قیدش رو زدم دیگه نمیرم واسه یه مو ۳ ساعت تو ارایشگاه بشینم ... خدا مخترع اتوی مو و سشوار رو قرین رحمت کنه برای بی صبرهایی مثل من :)))‌ تازه جیب حاج اقا هم قرین رحمت میشه و باعث مسرت روح :))))

من ِ گم شده ! شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 ب.ظ http://acupofsilence.blogsky.com

دلمان بسی سوخت

akhey :P inshallah dor o bare shma ham por az mehmoonihaye khoob khoob beshe na az in alakiha ke adam bayad sikh beshine :&

ستوده دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ق.ظ http://sootoodeh.blogsky.com/

دیروز این پسر شیطونم نذاشت پستت را بخونم فقط رسیدم تبریک بگم .
اما الان خوندمش خیلی جالب بودن مخصوصا اون زنهای بی حجاب که منو کفری میکنند مخصوصا با اون باسن های بزرگشون .
از تو چه پنهون ما هم باسن داریم ولی از در خونه تا توی خونه چادر سر میکنیم که کسی بجز شوهر نبیندش .
البته به اندازه اون طاقچه انها نیست ولی خب نگاه های هیز زیاده

والا میخواد بندازه بیرون بندازه ، به من ربطی نداره، ولی دیکًه شال انداختنش جیه؟ مخصوصا که شلوار هم باش نیست:/ تکلیف ما رو روشن کنه خوب ، با حجاب یا بی حجابه؟ والا فقط به نظر میومد داره مسخره میکنه :)))

میله بدون پرچم یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:46 ب.ظ

سلام
به به همیشه به شادی و پایکوبی

bah bah...bah bah...welcome back :D

alaike salam :P

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد