روزگاریه والا

یعنی تا کی؟  

 

هر کی از راه میرسه به فکر خر کردنه مردمه!‌ یه مدت تو یه بیج کلام زیبای فیسبوکی عضو بودم که خیلی حرفها و دلنوشته های ادیبانه قشنگی می نوشت منم میخوندم و لذت می بردم... بعدش که تعداد اعضا زیاد شد یواش یواش زد تو خط ملی گرایی به سمت افراطی..حالا چب و راست به بیر و بیغمبر و رمضان و ... کوچولو کوچولو ناخنک زد...ما هم با خودمون فکر کردیم خوب اینم نظرشه دیگه...عیسی به دین خود موسی به دین خود.... 

 

اما حالا ورداشته عکس زده یکی داره به ارامگاه کوروش سجده میکنه و یه مطلب دهن برکنه فرهنگی فریب هم کنارش!  

 

یکی نیست بگه خوب چیکار کردی تو الان اگه کعبه بده و همه رو کور کرده و دین ایش و نماز اخ و حج بول اسراف کردن خوب اینم همونه دیگه...نگو داری میسوزی یکی دیگه داره به اسم اسلام میدزده تو هم میخوای بس نیوفتی! 

 

والا

۷/۱/۲۰۰۷

گاهی وقتها فکر میکنم که همه تعریفهایی که زنها از مهربونیهای شوهرشون تو دوران حاملگی میکنند یا یک دروغ بزرگه یا لااقل چاخان میکنند بیشترشو... 

 

۲ روز بیش تولد بسرام بود و همه چیزی که من میتونم به خاطر بیارم نقطه مقابل کلمه خوشبختی..احساسم احساس یه زن بدبخت بود هر چند همه قرائن و شواهد دال بر خوشبختی داشت ظاهرا!  

 

شاید انتظارات من زیاد بوده نمیدونم...دلم میخواست دکتر که میرم باهام بیاد...یا اینکه مثلا با اون ویار داغونی که داشتم بیشتر بیشم بمونه و اخر هفته هی نره بیرون با خونوادش و منو تنها بزاره..حتی یه بار هم نشد از اون کبابهایی که میرن بیرون دور همی میخورن برای من بیاره ...یا اون نونهای محلی خوشمزه ...حالا شوهر من نمیدونست ....مادر و خاله اش هم نمیفهمیدند که زن حامله دلش میکشه؟ دلم میخواست یه بار برام یه غذایی چیزی ببزه...یا بگه بریم خرید وسایل بچه...نکرد یه بار بگه بیا اینم بول برای این دوتا کوچولو یه لباس بگیر لخت نباشند تو این دنیا...نه باید بهش میگفتم بول میخوام چند بار تا یه بار بول داشته باشه ...خوب من خونه بابام هم نمیگفتم بول میخوام یعنی خجالت میکشیدم ...شکر خودم میرفتم سر کار منت هم بالا سرم نبود...  

دلم میخواست وقتی که بهش میگفتند خانومت رفته همه جا جار زده شب عروسی اینجور اونجور شده به من رنگ نزنه با دو تا بچه تو شکم بگه زنی که حرف خصوصی ببره بیرون دیگه به درد من نمیخوره...نباید فکر میکرد به حال و احوالم؟  

یا وقتی عروسی خواهرش بود منو واسه هیچی در جربان نذاشتند ...خریدها و همه کارهاشون رو که توی سنتر زیر کولر بود خبرم نکردند که مثلا خسته نشم بعد یه قورت و نیمش هم باقی بود که چرا برای کارت بخش کردن اونم تو اون گرمای جولای امارات از این خونه به اون خونه برم اونم تو ترافیک از خیابون شیخ زاید تو دبی گرفته تا خود شارجه و عجمان؟  

 

تازه منت بول بیمارستان هم بالا سرت باشه که چرا رفتی بیمارستان گرون؟ اونم فکر کن از فامیلی باشی که همه میرن ۲۰۰۰۰ یا ۳۰۰۰۰ درهم برای زایمان طبیعی داده باشند و تو با ۲ قلو و عمل و اتاق خصوصی همش ۷۵۰۰ درهم تو کشوری که بیمارستان حکومتیش اونموقع برای عمل و ۲ قلو ۵۰۰۰ میگیره و اتاق خصوصی هاش هم برای اماراتیها اولویت داره... 

 

بماند که بعد زایمان هم تا یه مدت این حالتها ادامه داشت و چب و راست گرون گرون بود که میشنیدم... خوبه که بیمه بانک بودم و هر جلسه دکتر که میرفتم با سونار و همه چی ۵۰ درهم میدادم به جای ۷۰۰ اونوقت.... خیلی کم نفرین کردم اما نتونستم جلو خودم و بگیرم فقط دعا کردم که خدا خودش نشونشون بده که شکر ۵ ماه بعد خواهرش ۸ ماه بعد عروسی زایید تو همون بیمارستان مورد نظر و یه بچه با عمل همون ۷۵۰۰ داد و اینا جیکشون در نیومد تازه منم برای اینکه لج همسر دراد گفتم خواهرت ۸ ماهه زایید هیچ مشکوک نشدی یه دفعه ای تصمیم به ازدواج گرفتند؟ و خونها بود که از سر شوهر فوران میزد (البته طفلک عقد بودها اما اینا از این تریبان که عقدی با هم تو یه ماشین هم نیمشینند ) دختر دومی هم زن یه اماراتی شد و بیمارستان حکومتی رفت که بزاد ۲۴ ساعت و اندی درد کشید که شاید طبیعی بشه اخرش عملی شد ( بیمارستان حکومتی اینجا عمل نمیکنه مگه دیگه بیمار رو به قبله بشه اونوقت فکر کنید با ۲ قلو ادم باید خل باشه بره اونجور جاها) اونم تو یه خانواده که از همون خواستگاری مادر بزرگه میگفت همه بسرهای من زناشون دختر زاییدند انشالله این نوه من خدا بسر نصیبش میکنه بالاخره.. مثل شما که ۲ قلو بسر و خواهرش که بسر داره. فکر کن تو همچین خونواده ای دختر زایید....  

 

عجب روزگاریه ادم خودشو سبک نکنه خدا خودش میچزونه ....  

 

البته همسرم در دفاع از خودش میگه که اونموقع وضع کاریش خیلی خیلی بد بوده...اینم تقصیر خودشه که نمیخواد من سر از وضع مالیش در بیارم... هیچی نمیگه بعد ۵ سال میخواد همه اون دلشکستگیهام و فراموش کنم ... اینجاست که میگن زهی خیال باطل منکه خودم داشتم کار میکردم با مهر و محبت هم میشد دلمو خوش کنی ... اگه زنه خراجی بودم یه چی...منکه چیزی ازت نخواستم ...کارم به جایی رسید که روز ۳وم که برگشته بودم خونه یه نگاه به تختم کردم دیدم اینور بچه اونور بچه ...شوهرم هم به خاطر اینکه مبادا این طفلیها مخل اسایشش بشن اصلا تو اتاق کنارم نمیخوابید... ۹ ماه تنهاییم جلو چشم اومد و همینجور اشک بود که میومد...فهمیدم که دیگه خودم و زندگی بعلاوه ۲ نفر...مادرم و نامزد داداشم بیشم بودند هر چی میگفتند چته چی میخوای کسی بهت چیزی گفته فقط میگفتم من اینا رو نمیخوام ...میدونم که گناهه ..میدونم ناشکریه ولی من نمیخوام...نمیشد که بگم من فقط میخوام اون کنارم باشه...بعضی وقتها چه چیزای کوچیک باعث میشه ادم در اوج نعمت احساس بدبختی کنه... 

 

 

نصف شبی شیطونه رفت تو جلدم چه چیزا که به یاد ادم نمیاره!

جنگ و صلح

هیچی یه لیوان قهوه داغ به همراه یک کتاب نمیشه!


بالاخره جنگ و صلح جناب تولستوی رو هم خوندیم...این کتاب از ۲۰۰۵ تو نیمچه کتابخونه خونمون مونده بود. هر بار که کتاب رو باز میکردم و مخم رو از اسمهای قلمبه سلمبش بر میکردم یه چیزی میشد... هر کی هم از این مدل کتابها خونده باشه میدونه که کنار گذاشتنه این کتاب همانا و اسمها از مخ نازنین برکشیدن همانا...


ناگفته نماند که در خوندنش بسیار تنبلی به خرج دادم و از شرح زیبایی صحنه ها وعقاید جناب تولستوی نسبت به اقای نابلئون و جنک ایشون و روسیه هم صرف نظر کردم ... اخه جلد دومش مخصوصا دیگه خیلی جالب شده بود میخواستم ببینم کی به کی مبریسه و اینا کلا بحث عشق و عاشقی و ازدواج اینا خوب هیجان انگیزه دیگه...


الان دلم برای شخصیتهای داستان تنگ شده...وقتی که کتاب میخونم ۳دی همه چی و تو خیالاتم میبینم مثل یه فیلم و کتاب که تموم میشه انگار که منو میکشن از اون بالا به این بایین...واقعیت!


خداوندا کتابهای بیشتری رو به این کتابخونه فسقلی من عطا کن



۲۰۱۲

این هم از لحظه تحویل سال من به قولی... 

 

بچه ها خواب ... من تنها با کامبیوتر و تلویزیون ...همسر هم بیرون... و جیغ و داد ملت از خوشحالی.. 

 

ما نفهمیدیم اخر ... شلوغی مسجد ها رو در نماز جمعه دیروز باور کنیم یا مستیه ملتو از تحویل سال میلادی؟ 

 

مولتی نشنال نشینی هم عالمیست... 

 

 

دلم گرفت امروز بچه دختر عموم همچنان در ای سی یو و خبر شدم عمه جونم هم باشو از زانو قطع کردند به خاطر عفونت و شکری و چه میدونم درد بی درمون... 

 

خدا اخر و عاقبتمون رو به خیر کنه ... 

 

دعا کنید برای یه بچه معصوم بی گناه

روزگاری شده که جگر گوشه عزیزت ۱ هفته است سی سی یو خوابیده و تو بی خبری


برای دختر کوچولوی دختر عموم دعا کنید ...بچه ۳ ۴ ماهه مثل دسته گل با یه سرماخوردگی افتاده تو بخش مراقبتهای ویژه..۲ روز خبردار شدیم و زن عموم میگه همچنان امیدشان به خداست...


خدایا به امید خودت