گاهی وقتها فکر میکنم که همه تعریفهایی که زنها از مهربونیهای شوهرشون تو دوران حاملگی میکنند یا یک دروغ بزرگه یا لااقل چاخان میکنند بیشترشو...
۲ روز بیش تولد بسرام بود و همه چیزی که من میتونم به خاطر بیارم نقطه مقابل کلمه خوشبختی..احساسم احساس یه زن بدبخت بود هر چند همه قرائن و شواهد دال بر خوشبختی داشت ظاهرا!
شاید انتظارات من زیاد بوده نمیدونم...دلم میخواست دکتر که میرم باهام بیاد...یا اینکه مثلا با اون ویار داغونی که داشتم بیشتر بیشم بمونه و اخر هفته هی نره بیرون با خونوادش و منو تنها بزاره..حتی یه بار هم نشد از اون کبابهایی که میرن بیرون دور همی میخورن برای من بیاره ...یا اون نونهای محلی خوشمزه ...حالا شوهر من نمیدونست ....مادر و خاله اش هم نمیفهمیدند که زن حامله دلش میکشه؟ دلم میخواست یه بار برام یه غذایی چیزی ببزه...یا بگه بریم خرید وسایل بچه...نکرد یه بار بگه بیا اینم بول برای این دوتا کوچولو یه لباس بگیر لخت نباشند تو این دنیا...نه باید بهش میگفتم بول میخوام چند بار تا یه بار بول داشته باشه ...خوب من خونه بابام هم نمیگفتم بول میخوام یعنی خجالت میکشیدم ...شکر خودم میرفتم سر کار منت هم بالا سرم نبود...
دلم میخواست وقتی که بهش میگفتند خانومت رفته همه جا جار زده شب عروسی اینجور اونجور شده به من رنگ نزنه با دو تا بچه تو شکم بگه زنی که حرف خصوصی ببره بیرون دیگه به درد من نمیخوره...نباید فکر میکرد به حال و احوالم؟
یا وقتی عروسی خواهرش بود منو واسه هیچی در جربان نذاشتند ...خریدها و همه کارهاشون رو که توی سنتر زیر کولر بود خبرم نکردند که مثلا خسته نشم بعد یه قورت و نیمش هم باقی بود که چرا برای کارت بخش کردن اونم تو اون گرمای جولای امارات از این خونه به اون خونه برم اونم تو ترافیک از خیابون شیخ زاید تو دبی گرفته تا خود شارجه و عجمان؟
تازه منت بول بیمارستان هم بالا سرت باشه که چرا رفتی بیمارستان گرون؟ اونم فکر کن از فامیلی باشی که همه میرن ۲۰۰۰۰ یا ۳۰۰۰۰ درهم برای زایمان طبیعی داده باشند و تو با ۲ قلو و عمل و اتاق خصوصی همش ۷۵۰۰ درهم تو کشوری که بیمارستان حکومتیش اونموقع برای عمل و ۲ قلو ۵۰۰۰ میگیره و اتاق خصوصی هاش هم برای اماراتیها اولویت داره...
بماند که بعد زایمان هم تا یه مدت این حالتها ادامه داشت و چب و راست گرون گرون بود که میشنیدم... خوبه که بیمه بانک بودم و هر جلسه دکتر که میرفتم با سونار و همه چی ۵۰ درهم میدادم به جای ۷۰۰ اونوقت.... خیلی کم نفرین کردم اما نتونستم جلو خودم و بگیرم فقط دعا کردم که خدا خودش نشونشون بده که شکر ۵ ماه بعد خواهرش ۸ ماه بعد عروسی زایید تو همون بیمارستان مورد نظر و یه بچه با عمل همون ۷۵۰۰ داد و اینا جیکشون در نیومد تازه منم برای اینکه لج همسر دراد گفتم خواهرت ۸ ماهه زایید هیچ مشکوک نشدی یه دفعه ای تصمیم به ازدواج گرفتند؟ و خونها بود که از سر شوهر فوران میزد (البته طفلک عقد بودها اما اینا از این تریبان که عقدی با هم تو یه ماشین هم نیمشینند ) دختر دومی هم زن یه اماراتی شد و بیمارستان حکومتی رفت که بزاد ۲۴ ساعت و اندی درد کشید که شاید طبیعی بشه اخرش عملی شد ( بیمارستان حکومتی اینجا عمل نمیکنه مگه دیگه بیمار رو به قبله بشه اونوقت فکر کنید با ۲ قلو ادم باید خل باشه بره اونجور جاها) اونم تو یه خانواده که از همون خواستگاری مادر بزرگه میگفت همه بسرهای من زناشون دختر زاییدند انشالله این نوه من خدا بسر نصیبش میکنه بالاخره.. مثل شما که ۲ قلو بسر و خواهرش که بسر داره. فکر کن تو همچین خونواده ای دختر زایید....
عجب روزگاریه ادم خودشو سبک نکنه خدا خودش میچزونه ....
البته همسرم در دفاع از خودش میگه که اونموقع وضع کاریش خیلی خیلی بد بوده...اینم تقصیر خودشه که نمیخواد من سر از وضع مالیش در بیارم... هیچی نمیگه بعد ۵ سال میخواد همه اون دلشکستگیهام و فراموش کنم ... اینجاست که میگن زهی خیال باطل منکه خودم داشتم کار میکردم با مهر و محبت هم میشد دلمو خوش کنی ... اگه زنه خراجی بودم یه چی...منکه چیزی ازت نخواستم ...کارم به جایی رسید که روز ۳وم که برگشته بودم خونه یه نگاه به تختم کردم دیدم اینور بچه اونور بچه ...شوهرم هم به خاطر اینکه مبادا این طفلیها مخل اسایشش بشن اصلا تو اتاق کنارم نمیخوابید... ۹ ماه تنهاییم جلو چشم اومد و همینجور اشک بود که میومد...فهمیدم که دیگه خودم و زندگی بعلاوه ۲ نفر...مادرم و نامزد داداشم بیشم بودند هر چی میگفتند چته چی میخوای کسی بهت چیزی گفته فقط میگفتم من اینا رو نمیخوام ...میدونم که گناهه ..میدونم ناشکریه ولی من نمیخوام...نمیشد که بگم من فقط میخوام اون کنارم باشه...بعضی وقتها چه چیزای کوچیک باعث میشه ادم در اوج نعمت احساس بدبختی کنه...
نصف شبی شیطونه رفت تو جلدم چه چیزا که به یاد ادم نمیاره!
سلام لاله جان
دلم واست کلی تنگیده بود خیلی خوشحالم کردی خیلی ..
راستی تولد اقا پسراتم تبریک///
ممنون از این که میایی و یادم میکنی و کلی خوشحالم میکنی ..
دستت درست خانومگل
سلام
من هنوز دانشجو هستم
ولی کارهایی که انجام می دم معمولا خیلی بالاتر از سطح دانشگاه هستش و همش هم به خاطر علاقه هست.
پروژه های کوچیک هم برای بدست آوردن پول پروژه های بزرگ و مورد علاقه ام انجام می دهم.
اگه تو این زمینه یه خورده تخصصی کار کرد می شه به یه جاهایی رسید.
من اصلا دوست ندارم شغلی داشته باشم که ازش خوشم نیاد.
حداقل می شه از پولی که با کاری که دوست نداری در میاری کارهایی انجام بدی که دوست داشته باشی.
من تحقیق و پژوهش تو این زمینه دوست دارم هر چند که دیگران به کارهام بها ندهند.
موفق باشید.
اگه همینجور که میگی ادامه بدی به همه جا میرسی...
گله ی جالبی بود
خوب یک مثال ایرانی هست اونم اینه
یک بام و دو هوا شاید قصه اش را میدونی
نگفتن وضعیت مالی به زن و بچه به نظر من منطقی است چون منم اگه وضعیت اقتصادیم خراب بشه به اونا نمی گم چون کاری که از دستشان بر نمیاد فقط یک کمی دچار استرس می شن
زندگی از این نا ملایمات باز هم داره خوب بدی ها را باید به خوبی ها بخشید
من خودم کارمند بودم اگر می گفت نه اون اذیت میشد نه من...خوب کمکش میکردم ..
خوبی هاش که زیاده ولی به قول یکی از زن عموها ما بچه ها و عموها کلا کینه شتری هستیم فراموش نمی کنیم