بی مادر شدم رفت!
؛
؛
؛
؛
؛
؛
؛
؛
؛
؛
؛
؛
؛
؛
؛
؛
دور از جونم! همش دو هفته مامانیم منو ول کرده با بسر گلش رفته شهرمون ایران...منم میخوام خوب...یعنی چی که منو نمیبرن...حالا تقصیر من چیه که مامانم و بچم میره مدرسه و خونه زندگی دارم؟!!! حالا اگه مرد بودم خیلی راحت زیربوش تنبونم میزاشتم تو ساک و یا الله میرفتم هیشکی هم هیچی نمیگفت اخه من کار میکنم اجاره خونه میدم برنج میخرم کی میخواد حرف بزنه مثلا!!! ببینید مرد بودن اینجا ها به درد میخوره...
یادش بخیر قدیمها که میرفتیم شهرمون یه با adventure بود برای خودش..از بنیر بگیر تا شکلات و همه چی میبستیم چمدون که میخواییم بریم ایران..اونوقت نیست که جای گرم و بی اب و علفه برق میرفت خیلی زیاد میبختیم سر ظهری...شبها هم که بشت بوم میخوابیدیم بشه ها شکمی از عزا در می اوردن..همشم منو داداش کوچیکم و نیش میزد..با بسر گله مامان و ابجی کوچیکه کاری نداشتند نیست که ما خیلی شیرینیم؟
راستی چرا من اینقدر یاد گذشته ها میکنم! یکی از نشانه های بیریه؟!!!
شکر خدا امروز هم به زور شوهر رو راضی کردیم از تخت خواب بیان بیرون و باز زدیم به صحرا با مادر شوهر اینا خوش گذشت ولی چقدر مگس بود...۲ قطره هم برای خالی نبودن غریضه اسمون ریخت نمیدونم از کدوم شهر ایران این قطره ها در رفته بودن که گرفتاره ما شدند...همینم شکرش..صدقه سری بارونهای ایران اینجا هم هوا خیلی خنک بود...
اینجایی که رفتیم قدیمها رو به دریا تبه های ماسه ای بلندی داشت که همیشه به زور میرفتیم اون بالا..(بالا رفتن از تبه ماسای خیلی انرژی می بره)اون موقع ها بارون هم زیاد می بارید...بعد اون همه زحمت به بالاش که میرسیدیم به به دریای ابی بود و تیه سبز با گلهای ریز زرد و بنفش اینجا و اونجا..فکر کن تبه ماسه ای سرتاسر طلایی رو میومدی بالا اون نصف اونطرفش بهشت بود..اما الان تمام اون ماسه ها رو میلیاردرها خریدند و ما دیگه ول معطلیم!!!
خدایا شکرت
دفعه بعد تورم میبرن غصه نخور!
mer30
حسودی خوب نیستا
حسودی چیه؟ حقیقته!
بازم خوشبحاتون
سلام لاله جان .
مرسی از اومدنت .
خدا نکنه بی مادر بشی اول این متنت را که خوندم دلم هری ریخت .انشالله که همیشه سایه عزیزانت بالای سرت باشه
ممنون عزیز